Tuesday, June 22, 2010

حرف‌های همسایه / 7

عزیزم!

می‌نویسم در خصوص آن چیزی که مردم شهر ما با دیده‌ی حقارت به آن نگاه می‌کنند و می‌گویند "نقالی می‌کنند". اما این رشد است. این نقالی که می‌بینم، کامل‌ترین فورم‌هاست. ادبیات حماسی تنها نماینده‌ی کینه‌جویی و مبارزه بود که دربار امرا و جنگجویان را رونق می‌داد. در برابر آن حتمن می‌بایست غزلسرایی پیدا شود؛ نقالی رابطی‌ست بین این دو.
در داستان، بهتر از تئاتر، شاعر می‌تواند همه‌گونه ذوق و هوش خود را آفتابی کند. یک جزء آن ممکن است غزل باشد یا نباشد یا آنچه مربوط به غزل است و حس می‌کند انسان احساساتی را که در غزل می‌گنجد. اما در غزل واحدی بیش نیست. اگر واحدی به آن اضافه شود یعنی به تصویر منظره بپردازد باز ترکیبی از همه جهت کامل را در دست شاعر نمی‌بیند.
درصورتی‌که در داستان، شاعر بنایی می‌کند، می‌جنگد، به قضاوت می‌پردازد و کاری را می‌کند که در صحنه‌ی تئاتر می‌کنند. به همه جزییات زندگی دست می‌اندازد. درواقع داستان راهی‌ست که او در آن همه‌گونه مهارت و زبردستی، هوش و ذوق خود را می‌آزماید. عشق در آن مسیر است و حس می‌شود، درصورتی‌که غزل نیست. غزل‌ست هنگامی‌که یکی از اشخاص داستان عاشق شده و حماسی‌ست اگر مبارزه و کینه را نمایندگانی داشته باشد. چون شما از مطلب کم، زیادی را حس می‌کنید، زیاده بر این از من نمی‌خواهید.

8/ بهمن / 1323

از کتاب "درباره‌‌ی هنر و شعر و شاعری" – "نیما یوشیج"
به کوشش "سیروس طاهباز"
چاپ "موسسه انتشارات نگاه" 
سال 1385

No comments: