عزیزم !
به شما گفته بودم، روزی که شما در دامنهی کوه مقابل طهران
با من تصادف کردید و وقتی مرا تنها یافتید قطعهی "ابرهای سیاه" خودتان
را برای من خواندید، من در خصوص آن به شما گفتم عیبی که دارد به جز آن چیز است که
از من میشنوید و آن را خودتان باید بجویید. حالا هم میگویم:
لازم است چندی یک دفعه از خود سوا شده در خصوص خودتان به
طوری که میبینید، خودتان را در خارج از خودتان قضاوت کنید. مخصوصن هر دفعه که
شخصیتی را در خودتان حس کردید اگر بدانید این کار چقدر لذتبخش است و چه بهرهای
است در تنهایی و برای خلوت مرد و نمو شخصیت او، تکرار میکنید. در صورتی که خوب از
عهده برنیایید باز با زور تمرین، ممکن است. باز هر گاه از عهده به خوبی برنیامدید
با جدا شدن از صورت جسمانی خودتان شروع کنید. یکایک عضوها را، بعد تمام بدن خودتان
را در تصور بگذارید و در مکانی او را بنشانید... جدا شدن فکری هم با این جدایی
ارتباط دارد. باید فکر کنید دیگری است آنچه را که شما سرودهاید برای شما میخواند.
این مطلب که من میگویم آسان نیست و نه به معنی "قضاوت
در خصوص خود" است، به این سادگی که همه میگویند؛ بلکه توانایی یافتن این خود
است و پس از آن دست بر او بردن.
هرگاه شما خودتان را خوب درجلوی خودتان یافتید، مثل اینکه
در آینهی غبارگرفته میبینید، مشق کنید آدمی که پیش شماست، یعنی خودتان، با همان
حالات و سکنات و اخلاق که دارید، حرف بزند. ازین راه هم ممکن است و بعد در بین
حرفهای او، به شعرهای او برسید.
البته این کار با آشنایی است، نه با بیگانگی. اگر چندی گذشت
و نسبت به اثر شعری خودتان بیگانه شدید، البته توفیقی است که شما را در اصلاح شعر
خودتان موفق میکند. ولی پس از این موقعیت است آن قضاوت که من میگویم.
آن بیگانگی و آشنایی با این جدایی تعمیر میشود. آنچه را به
جا نیست با این وسیله، به جا میکنید. قطعهی اخیر را هم که برای من فرستادهاید
برای شما پس فرستادم و همین را تقاضا میکنم.
آبان 1324
طهران
No comments:
Post a Comment