همسایه!
عزیز من! آیا آن صفا و پاکیزگی را که لازم است، در خلوت خود مییابی یا نه؟
عزیز من! جواب این را از خودت بپرس. هیچکس نمیداند تو چه میکنی و تو را نمیبیند.
آیا چیزهایی را که دیده نمیشوند، تو میبینی؟ آیا کسانی را که میخواهی در پیش تو حاضر میشوند، یا نه؟ آیا گوشهی اتاق تو به منظرهی دریایی مبدل میشود؟ آیا میشنوی هر صدایی که میخواهی؟
میبینی هنگامی را که تو سالهاست مردهای و جوانی که هنوز نطفهاش بسته نشده، سالها بعد در گوشهای نشسته و از تو مینویسد؟
هروقت همهی اینها هستی داشت و در اتاق محقر تو دنیایی جا گرفت، در صفا و پاکیزگیی خلوت خود شک نکن.
اگر جز این است بدان که خلوت تو یک خلوت ظاهریست، مثل اینست که تاجری برای شمردن پولهای خود در به روی خود بسته است. دل تو با تو نیست و تو از خود، جدا هستی. آن تویی که باید با تو باشد، از تو گریخته است.
شروع کن به صفا دادن شخص خودت، شروع کن به پاکیزه ساختن خودت. آن خلوت که ما از آن حرف میزنیم عصارهای از صفا و پاکیزگیی ماست، نه چیز دیگر.
از کتاب "دربارهی هنر و شعر و شاعری" – "نیما یوشیج"
به کوشش "سیروس طاهباز"
چاپ "موسسه انتشارات نگاه"
سال 1385
1 comment:
آن تویی که باید با تو باشد، از تو گریخته است
Post a Comment