Friday, June 18, 2010

نامه‌ی نیما به احمد شاملو - 1322

1322
تجریش


به احمد شاملو


وقتی‌که بنفشه را با گل سرخ برانداز می‌کنند ممکن است این نظر به میان بیاید: چرا بنفشه اینقدر کبود است. حال آنکه این عیبی برای بنفشه نیست.
نظیر همین چرا در زمان ما با برانداز کردن شعرهای قدیم به همپای شعرهای امروز به میان می‌آید. در دیوان شعر شما چرا قطعه‌ی "حرف آخر" وزن ندارد. در صورتی‌که قطعه بسیار گویاست. چرا در "از شاعری به سربازی" مصراعها قد و نیم قد شده‌اند. درصورتی‌که این کار بنا به ضرورتی شده است. چرا در این قطعات اینطور تعبیرات و تشبیهات را زمان عوض می‌کند.
سخن فقط در سر اینکه تعبیرات و تشبیهات از روی زندگانی و خصوصیات زمان ما و سلیقه‌های ما باشد یا نه، نیست. کلمه‌ی "چرا" برخورد به مشکلاتی‌ست که به زبان تحویل‌گیرندگان شعر می‌آید. گفته‌اند که: ترک عادت موجب مرض است. ما نمی‌گوییم چه‌بسا مرضهایی که پیش از عادت وجود دارند. ملت ما با عادات و سلیقه‌های دیگر زیست می‌کند. زحمت کنجکاوی به خود نمی‌دهند (دولت آن ست که بی خون دل آید به کنار) ما فقط حق آن را داریم که بگوییم: آنها به یاد نمی‌آورند نثرهای منظوم و زیبای قدما را، مخلوطهای نظم و نثر آنها را که "گلستان" شاهکار آنهاست. "گلستان" مربوط به قرن هفتم است نه امروز. اگر کسی امروز به آن شیوه کار کند امکان‌پذیرست، ولی همین که جملات را در زیر هم نوشت و زبان را ساده‌تر گرفت به طوری که نمود پیکره‌ی یک شعر منظوم را پیدا کرد، ادبیات از دست رفته است! غالبن بحث در انفصال و اتصال کلمات و جملات است نه در سر وضع جملات و کلمات و جملات دیگر. چه بنابر قواعد وزن یا جمله‌بندی‌ی قدیم باشد یا بالعکس.
ظاهر امر این‌ست که مردم از مطالب روزمره و اعلاناتی که امروز به عنوان شعر در مطبوعات ما جا برای مطالب لازم نگذاشته‌اند، عصبانی هستند. تماشای این منظره شک نیست که گران تمام می‌شود. به آسانی نمی‌توان "پیکاسو"ی شعر شد یا از پیکاسوی شعر فارسی امروز پیشی گرفت. فقط به آسانی وضعیت شعرگونی امروز مسابقه‌ای می‌شود که موضوع آن معلوم نیست. ولی باطن امر این است که مردم به صورت و ظاهر علاقه‌ی مفرطی دارند. در هر مورد هم این عیب نیست. از جهتی هنر به مصرف همین منظور می‌رسد. هنر کاری صورت نمی‌دهد جزاینکه واقعیتهایی را صریحن یا با کنایه با خود جان وجود و نیروی نفوذ بخشیده باشد. این کار ممکن است با نبود وزن و قافیه هم انجام گیرد. بعضی از علما، "سکاکی" و دیگران، وزن و قافیه را عارض بر شعر تعریف کرده‌اند. یکی از مولفین می‌گوید "و کان شعر العرب کالخبر المنثور" – المستطرف – ولی "23 تیر" ازین صورت هم تجاوز کرده است. "23 تیر" یک قطعه شعر موزون نیست، کاملن با اسلوب بیان آن متفاوت است. با وجود این در فارسی مثلی‌ست: "هیچ نده را با هیچ نستان کاری نیست". طلب خورده‌های وزن را از این راه می‌توانید با مردم پاک کنید. هرکس اختیار حرف زدنش را دارد. ما در اینجا تعزیه نگرفته‌ایم که قهرمانان واقعه همه‌شان منظوم با هم حرف بزنند. فقط مردم قبول نمی‌کنند و وزن می‌خواهند. این طلبکارها سماجت خود را از دست نمی‌دهند. کتمان نباید کرد و ما می‌دانیم که مقصود از وزن، بهتر متشکل ساختن است. اما در خصوص اوزان آزاد از قیدهای عروضی، که در افاعیل عروضی و بحور آن تصرف می‌کند، هم مردم حرف دارند. مردم با زیباییهای اوزان آزاد هم که به تناسب معنی به وجود می‌آیند آشنایی ندارند. رنج می‌برند. ناراحت می‌شوند از این چند مصراع:


"کشتی به شن نشسته به دریای شب مرا
وز بندر نجات، چراغ امید صبح
سوسو نمی‌زند."

- خفاش شب –

علت آن وضع تعبیری‌ست که این اوزان را ایجاب کرده است. شما کاملن با من تماس داشته، همه‌چیز را می‌دانید. مردم با این وضع تعبیر هم خو نگرفته‌اند. غالب این متجددین نمی‌دانند شعر از چه راه با وضع و کیفیت تازه به وجود می‌آید و ترکیبی به کلی به جز ترکیبهای شعری کلاسیک را به وجود می‌آورد.
مع‌الوصف در این شعرهای آزاد، وزن هست. وزن صدای احساسات و اندیشه‌های ماست. مردم با صدا زودتر به ما نزدیکی می‌گیرند. من خودم با زحمت کم‌وبیش و گاهی به‌آسانی به موضوع‌های شعر خودم، که دیده‌اید چه‌بسا اول نثر آن را نوشته‌ام، وزن می‌دهم. با وجود این بسیاری از قطعات شعر من آزمایشهایی بوده است. من همه‌ی قطعات شعری‌ی خودم را نمی‌پسندم. مردم حق دارند. شعر افسون است. اما یک افسون خیرخواهانه. باید از حیث کلمات، شکل، وضع تعبیر، جمله‌بندی و خصوصیات زبان و همه‌چیز با مردم به کنار بیاییم. شعر باید مردم را از خود گریزان نکرده، اول رو به خود بیاورد. بعدن مطالبی را به آنها برساند. ولی آیا در شعر زندگی وجود ندارد؟ زندگی را به خرج عادت باید گذاشت یا عادت را به خرج زندگی. همه‌ی مشکلات ازینجا به وجود می‌آید. عادات مردم آنن عوض نمی‌شود. طرز تشخیص‌های مردم با طرز تشخیص‌های ما فاصله‌گذاری می‌کند. این فاصله را هنرمند تا اندازه‌ی تناقض باید کوتاه کند.
آنچه شایان ملاحظه است این است: گوینده‌ی شعر چه یافته است. برای کدام هدف و چطور بیان می‌کند. شکل واسطه است. وزن، زبان، کلمات و همه چیز واسطه‌اند. گوینده شعر باید ابتکار خود را برای پیدا کردن قالب هرچه اصیل‌تر به دست گیرد (خواه برای عده‌ی معدودی و خواه برای عده‌ی بیشتری) اصیل‌ترین قالب‌ها برای مفاهیم شعری‌ی ما سازگارترین قالبی‌ست که همان مفاهیم به تفاوت خود درخواست می‌کنند. این سازش با امکان عمل و برخوردهای درست سازنده با شدنیها و سنتهایی که رد نشده‌اند به وجود می‌آید. اثر و رسوخ گفته‌های خود را گوینده در این ضمن است که از دست داده یا نداده است.
در "تا شکوفه‌ی سرخ یک پیرهن" شما به بسیاری از رموز واقف هستید. قطعه‌ی "تا شکوفه‌ی سرخ یک پیرهن" از بهترین قطعات شاعرانه‌ی شما در ظرف این چند سال اخیر است. این قدرت حماسی را در هرجا به کار برده‌اید، قدرت نفوذ شعر را به حد اعلا بالا برده‌اید. احساسات را در هیچگونه لباسی نمی‌توان با نظر تحقیر برآورد کرد. زیرا زندگی‌ست و شعر خوب باید حاکی از زندگی باشد. شعر خوبتر آن‌ست که این حکایت را با جان‌تر بیان کند. چنانکه ما هم همین قصد را داریم. در قطعه‌ی "سرود مردی که خودش را کشته است" با تمایلاتی نسبت به زندگی خود و مردم به این قطعه ارزش داده‌اید.
ولی من ناگفته نمی‌گذارم: این نظر من است، و شما برای من نگفته‌اید. در من شاید قدرتی هست که می‌توانم از دریچه‌ی چشم همه‌ی کسان ببینم. من بسیاری از شعرهای قدیم را هم دوست دارم. فقط نمی‌توانم بگویم که همه‌ی مردم هم می‌پسندند. زیرا من می‌توانم آفریننده‌ی شعر باشم، نه آفریننده‌ی طبایع مردم.
ما با طبایع مردم نزدیکی می‌گیریم، زیرا طبیعت ما هم از طبیعت آنها جدا نیست. ما راه‌های جداگانه را شناخته‌ایم. این شناسایی‌ست که ما را به مردم نزدیک می‌کند و یا از آنها دور می‌دارد. مخصوصن هنر شعری‌ی امروز باید در این دقیق باشد. این قطعات را نمی‌توان به حساب کلام موزون به خرج مردم گذاشت. برای عملی بودن هرکاری باید نوبت گرفت.
بی‌حوصلگی شما باعث شده است که در "ویران سرایی درزر سب" که نمی‌دانم در جزو این قطعات هست یا نه، شما از بعضی نکات عملی چشم پوشیده‌اید. کمبودی که در این قطعه وجود دارد از نظر طرز کار توصیفی و عینی‌ست، مع‌الوصف شاید این قطعه به واسطه‌ی وزنی که دارد، مطبوع طبع مردم باشد. وقتی بی‌اعتنا به مردم تحویل بدهیم، مردم هم بی‌اعتنا می‌پذیرند. با احتیاط و به تدریج با مردم باید نزدیکی گرفت. دم‌به‌دم از شکلی به شکلی رفتن نباید مقصود ما باشد. چون ما برای مردم می‌آفرینیم. شکل و بیان و غیر آن، واسطه‌ی نفوذ در مردم باید برآورد شوند. همین‌که شکل و وضع بیان منظور ما را تا اندازه‌ای عملی و برآورد ساخت در عوض نفوذ و رسوخ خود را از دست نداد، کافی‌ست و زیباست. خود من تقریبن آدم قانع و در عین حال خیلی دیرپسند هستم. در کارهای شعری‌ی خود زیاد زد و وازد کرده وسواس خود را از دست نمی‌دهم. شاید علت رسوخ من که پردور نیست بت تنومندی مردم از من بسازند، همین قناعت و در عوض سربراه بودن من و یک مقدار مختصر ناتویی داشتن باشد. رو به آن شهر آشنایی با خیلی حسابها و مدارها باید جلو رفت. زور استدلال و نظر و سرگذشته‌های هنری‌ی دنیا که چه شده است درمانی برای زخم نمی‌گذارد. این استدلالها و نظرها بی‌انتها هستند. حال‌آنکه شعر شکل گرفته است و شکل انتهاست. در شعرهای خود من هم تکه‌هایی وجود دارد که هم مردم و هم خودم را ناراحت نگاه می‌دارد. اما وقتی‌که قطعه‌ای از آن را مردم به راحتی پذیرفته‌اند، خود من چندان راحت نیستم. فکر می‌کنم چطور شده است. با این کاوش است که من چشم از راحتی‌ها و ناراحتی‌ها پوشیده، راه‌های امکان‌پذیر و شدنی را در تفحص بوده‌ام. من می‌گویم می‌خواهیم پیش بروم اما صدای مردم را در راه بشنوم.
شما در "صبح می‌آید" تا یک مقدار از خود دوری گرفته‌اید تا اینکه به مردم نزدیک شده‌اید. در سطور اول این قطعه فراموش نکنید که وضع تعبیرات قدما سایه می‌زند. ولی عیب و نقصان شعر شما نمی‌شود. دانسته‌اید با مردم چطور برخورد کنید ولو اینکه خود شما ندانسته باشید که می‌دانید. به همان اندازه به عکس در "حرف آخر" و حرف اول دیوان شعرتان از مردم، که زیاد از آنها عصبانی هستید، جدا شده‌اید.
عمده این است که چطور تجسم بدهید، چطور نفوذ کنید. وقتی که این هردو بود سراینده‌ی شعر کاملن کارش را از روی میزان انجام داده است. خواه با وزن، خواه با صحت کلمات و خواه با هر وسیله که هست. نظر خود را انجام نداده، نظر چند نفر به سراغ او نمی‌آید، نظر عده‌ی زیادی انجام گرفته و نظر عده‌ی زیادی به همپای گفته‌های اوست. برای رسیدن به این منظور صبر و حوصله لازم است.


نیما یوشیج        

No comments: