Sunday, September 12, 2010

حرف‌های همسایه / 35


همسایه!

در قهوه‌خانه فکری به نظرم آمد، وقتی که مشغول تماشای آن جنگل‌های قشنگ بودم.
رفیق من از من می‌پرسید: چه می‌بینید؟
حقیقتن ما چه چیز را می‌بینیم و چطوری می‌بینیم.
شعرِ ما آیا نتیجه‌ی دیدِ ما و رابط واقعی بین ما و عالم خارج هست، یا نه و از ما و دید ما حکایت می‌کند؟
سعی کنید همان‌طور که می‌بینید بنویسید و سعی کنید شعر شما نشانی واضح‌تر از شما بدهد. وقتی‌که شما مثل قدما می‌بینید و برخلاف آنچه در خارج قرار دارد، می‌آفرینید و آفرینش شما به‌کلی زندگی و طبیعت را فراموش کرده است، با کلماتِ همان قدما و طرزِ کارِ آنها باید شعر بسرایید. اما اگر از پی‌یِ کارِ تازه و کلمات تازه‌اید، لحظه‌ای در خود عمیق شده، فکر کنید آیا چطور دیده‌اید.
پس از آن عمده مساله این است که دید خود را با چه وسایل مناسب بیان کنید. جان هنر و کمال آن برای هنرمند، این‌جاست و از این کاوش است که شیوه‌ی کار قدیم و جدید، از هم تفکیک می‌یابند. قطعه‌ی "لبخند" شما، که دلنشین نبود، برای این بود که دیدِ خود را نداشت. یعنی گنگ دیده بودید و برای این بود که فُرم را عوض کرده، ولی کلمات را عوض نکرده بودید. حال آنکه وقتی یک چیزی عوض می‌شود، همه‌چیز باید عوض شود.
در نو ساختن و کهنه را عوض کردن، بیش از هر کاری، کار لازم این است که شیوه‌ی کارتان را نو کنید. پس از آن فرم و چیزهای دیگر فروع آن، یعنی کار ضمنی و تبعی هستند. 
من اکنون به همین اشاره اکتفا می‌کنم و بیش از این چیزی در این خصوص نخواهم افزود. فقط به شما توصیه می‌دهم راهی را بروید که خودتان باید بروید و در نظر داشته باشید که هر کاری وسیله‌ی معینی دارد. شیوه‌ی کارِ جدید، وسیله‌ی هنر به شکل جدید نمودن است و بس.

No comments: