یوش
15 مرداد 1307
به پرویز ناتل خانلری
با وجود اینکه زندگانی دلکش کوهپایه مرا به خود مشغول میدارد، بعضی اوقات سیمای لاغر و گرفتهی رفیق کوچکم در نظرم مجسم میشود و من از وراء آن، کدورت و اضطراب آیندهی زندگانییِ مجهولی را میخوانم که مملو از اعمال و مشقات عجیب است. زیرا زندگانیی هرکس نمونهی تفکرات و اعمال اوست ولی در این وقت تردید میکنم، دوست من آیا میشود به خطا رفته باشم؟ به این معنی دو نفر یک عمل مجزا را مجزا بدارند و عمل هر یک از آنها نتیجهی به خصوص خود باشد. بین فکر و عمل ممکن است وحدت نتیجه پیدا کنیم.
بدبختانه ما عاجز خلقت یافتهایم، قدرت ما محدود میشود، و باید بگوییم نه. فورن نظریهی شخصییِ خود را به یاد میآوریم و فلسفهای که مربوط به آن است در نظرم تعبیر و تفسیر میشود. آن این است که میمنت و نحوست تعلق ذاتی با هیچ عملی نداشته به عبارت اخری محمول لایتجزای آن عمل نیست. بلکه حاصل موازنه و مقابلهی آن عمل با حوادث خارجیه است. مثل بیاورم. به فلان مظلوم ترحم میکنیم و او نسبت به ما بدی میکند! به طریق دیگر به فلان ظالم بد میکنیم و بدبختانه در مقابل این عدالت اجتماعی دچار عقاب و مکافات غیرمنتظره میشویم! «به سیبری میرویم یا به بلاد دوردست قفقاز تبعید میشویم» به این ترتیب هیچ عملی ملتزم این نیست که حسبالاقتضای کیفیت خود صورت کیفیت عمل دیگر را بشکند، زیرا این یک معاملهی مادی و شیمیاوی با اجسام نیست. به این معنی: وقتیکه به مردمان خیانتکار نگاه میکنیم، حتمن نباید متوقع باشیم در مقابل این نگاه از اعمال خود شرمگین شوند. این توقع مستلزم این بوده است که دیگر به تدریج مردمان خیانتکار عددشان در روی زمین کم شود ولی این واقع نمیشود و ما برخلاف طبیعت قوانین اخلاقیی خود را وضع میکنیم. فکر من در این مورد وقفه مییابد که قوانین اخلاقی که برحسب مصلحت تکالیف مردم را نسبت به هم تعیین میکند به چه وجه نتیجهی قطعی خواهد گرفت. آیا این قوانین جز ضمیر انسانی میتواند مبادیی دیگر نیز داشته باشد؟ من میپرسم: آیا عدم ترتیب موازنهی عملی در بین مردم، در نتایجی که کاملن مربوط به آن مبادی است و واجبات اخلاقی یا اخلاق عملی میتواند شمرده شود، خللی وارد نخواهد آمد؟
در این حالت چه نتیجهی قطعی به دست من خواهد آمد که من مطابق آن نتیجه، نسبت به محبوبهی خود وفادار باشم تا اینکه او هم نسبت به من همینطور باشد. من مینویسم ممکن است این مقدمه با اصل موضوعی که راجع به تو در نظر دارم ظاهرن متباین باشد، ولی من برای این مینویسم که فکر جوان تو را به تشخیص در اشیا عادت بدهم. و تو شروع بکنی که حقیقت هرچیز را از اصلیترین محل خود پیدا کنی. زیرا تو حرف مرا قبول خواهی کرد و میدانی من نویسندهی مشهوری هستم و خوب میتوانم فکرکرده و بنویسم.
تو میخواهی یک نفر را تربیت کنی برای اینکه تو را دوست بدارد، کمتر از این نیست که یک نفر را تربیت کنی برای اینکه با تو دشمن نباشد!
این سعی بیمورد، از روی چه اصلی ناشی شده است؛ جز اینکه آتیهی پرزحمتی را پیشبینی کند. و در صورت ثانی لیکن همین که در خود لیاقت نادرالوجودی یافتیم و به آن لیاقت اهمیت دادیم، به واسطهی استغراق فکریی خود در این مورد خیال میکنیم دیگران، حتا بالعموم زنها، نیز کم و بیش دارای همین لیاقتند یا از عقب همین لیاقت میگردند.
این غفلتیست که به خودخواهییِ ما ضمیمه شده با این خیال بدون اینکه سیمای خود را در نظر بگیریم به فلان دختر که در نهایت تکبر به زیباییی خود ایستاده است، نزدیک میشویم. قلب پاک و لایق خود را برای یک صورت غیر معلومالحقیقه تحقیر کرده به پای او میاندازیم و این کلمات بیجهت به زبان میآید: «من تو را دوست میدارم.»
بدبختی از اینجا شروع میشود. این دختر نظر دقیقی به ما میاندازد. چیزی را که منظور نظر خود دارد و عبارت از وجاهت مطابق دلخواه او است، در ما نمیبیند. به این جهت به حقارت به ما نگاه کرده، رد میشود. یا دام خود را باز کرده ما را فریب میدهد. پس از آن آشفته و سرگردان میشویم. شبهای مه و اکتبر و دسامبر میسازیم. شرح ابتلای ما "ورتر" و "گرازیلا" میشود.
افسوس! بیجهت، حسبالمقتضیات عادات زمانی خود را به زحمت میاندازیم.
این همه ناشی از خودخواهی و سادگییِ ماست. میتوانستیم از اول خود را ازین بلیه دور بداریم، برای اینکه بدانیم این تقصیر از ما بوده است یا نه، به یاد بیاوریم چقدر دفعات که نفس خود را در اختیار خود داشتهایم و بدبختانه به این بهانه که انسان مغلوب و منکوب اوامر قلب خود میباشد. من دربارهی خودم این را به خوبی میدانم و سابق بر این نیز حس میکردم هرقدر بیشتر از شر تجملات و دلربایی زنها دور میشوم، تماشای کوهها و صحاری مرا به خود مشغول داشته، از این آلایش بازمیدارد. هرقدر ورزش میکنم و به نوشتن میپردازم، این وسوسه در من کم میشود. معهذا آلوده میشویم، ولی این آلودگی مربوط به این نیست که تعقل و تفکر را یکباره کنار بگذاریم، من کسی هستم که کاملن قلب من سرکش است، بدون مصلحت آن را اغوا کردهام.
ولی میگویم میتوانیم ذهن را در اشیا، اگر بتوانیم اساسن آنها را تغییر بدهیم، ممکن است در آنها به وجود بیاوریم عملن در گرفتاری یا قبل از آن میتوانیم هرچیز را از راهش شروع کرده، اولین دفعه منظور خود را بشناسیم.
حال مطابق با این طبیعت آیا ما چه چیز را برای پسندیده واقع شدن در نظر محبوبههای خودمان تهیه کردهایم که احساسات زنانهی آنها را نسبت به خود جذب کنیم؟ آیا از آنها وجیهتریم یا از ما وجیهتر در بین همسالها و همچشمهای ما یافت نمیشود؟
ممکن است فکر کنی موجبات باطنی قویتر از موجبات ظاهری، ممکن است در تاسیس مخیله دخالت داشته باشد، این را رد نمیکنم. ولی من با خیلی زنها آشنایی داشتهام و با نویسندگان آنها صحبت کردهام. آنچه ما از کلمهی زیبای عشق استنباط کرده و به آن تعریف فلسفی میدهیم، حقیقتی به نظر میآید که به خیال شباهت یافته، متاسفانه کمتر آن را در بین این طایفه میتوانیم پیدا کنیم. و حسبالاتفاق اگر پیدا شد، رحمیست که با این حقیقت مشتبه شده است.
کدامیک از این دو را محبوبهی تو داراست؟ رحم یا احساسات رقیق؟ آیا میتوانی در روح او تصرف کرده، صفات قابل رشد را در او رشد بدهی؟ در صورت ناچاری اگر ممکن باشد، این عمل برای موفقیت، بهتر از تقاضای از روی عجز یا تهدید از روی غضب است.
متاسفانه من قسمت اول جوانیام را بدون تعمق در این مساله گذرانیدهام. حالیه در کوهها و مغازههای وطن دوردست خود به یادآوریهای تلخ میگذرانم و به خودم ملامت میکنم: چه چیز باعث شد که من قسمتی از جوانیی بازگشتنکردنیی خود را به هدر داده، بر تاسفاتی که طبیعت به طور حتم برایم تهیه کرده بود، بیفزایم؟
به این جهت با کمال احتیاط با محبوبهی خود زندگی میکنم و از دور به عشق خود سلام میفرستم. ولی وطن دوردستم را با اطمینان دوست دارم و در این دوستی به خودم هیچ دستوری نمیدهم. چقدر خوش منظره است صحرای "بیشل" وقتیکه آفتاب در افق آن غروب میکند. قبهی سفید مخروطیی این بنای مذهبی که در انتهای آن واقع است، بیجهت زیارتگاه اهالیی "اوز" نشده. کاش مدفن عاشقی بود که به واسطهی تاملات شدید درونیی خود، ترک زندگانی گفته و مردم فقط زیارتهای خود را به این اشخاص اختصاص میدادند.
نیما
از کتاب "نامههای نیما"
نسخهبردار: شراگیم یوشیج
"موسسه انتشارات نگاه"
چاپ نخست: سال 1376
No comments:
Post a Comment