Saturday, June 23, 2012

حرفهای همسایه / 49

عزیز من!


کسی که شعر می‌گوید به کلمات خدمت می‌کند، زیرا کلمات‌اند که مصالح کار او هستند. در این صورت مصالح خود را از جنس محکم و بادوام و به کار خود انتخاب می‌کند.
همین که کلمه معنی را رساند؛ آن کلمه، خاص آن معنی است و بین آنها ازدواجی در عالم کلمات پیدا می‌شود. شاعر باید این را بفهمد. بین آن وسیله‌ الفت باشد نه منافقت. از روی خرد، سلیقه شخص خود را به کار بیاندازد و به واسطه معنی به طرف کلمه برود.
پس معنی شرط اصلی است. باید برای بدست آوردن آن به هر سو رفت: در کلمات عوام، در کلمات خواص و در کلماتی که اساس تولید و تحلیل و ترکیب آن در پیش خود شاعر است و آن معنی‌های تازه و مختلف هستند.
زبان عوام، آنقدر غنی نیست و اگر شاعر فقط در آنها تفحص کند، سبک را به درجه نازل پایین برده بالتبع معانی را از جنس نازل گرفته است، هرچند که هنری هم در آن به کار رفته باشد. زبان عوام در حدود فهم و احساسات خود عوام است. اگر گاهی کلمه‌ای با موشکافی، معنی را برساند و نظیر آن را در زبان خواص پیدا نکنیم، نباید فریب خورد. در عوض هزاران موشکافی و دقت و فهم عالی در عالم خواص کلماتی خلق کرده‌اند که در عالم کلمات عوام و اوباش نیست.
زبان خواص هم، در عین حال، محدود است به زمان و با زمان جلو می‌رود. آنچه را که هنوز نیافته‌اند برای آن کلمه‌ای نیست.
اما زمانی هم هست که خود شاعر باید سررشته کلمات را به دست بگیرد، آن را کش بدهد، تحلیل و ترکیب تازه کند. شعرایی که شخصیت فکری داشته‌اند، شخصیت در انتخاب کلمات را هم داشته‌اند. در اشعار حافظ و نظامی دقت کنید. این دو نفر به خصوص از آن اشخاص هستند.
زبان برای شاعر، همیشه ناقص است و کوتاهی دارد و فقیر است. غنای زبان، رسایی و کمال آن به دست شاعر است و باید آن را بسازد، همانطور که همه‌چیز را می‌سازد.
اما زبان شعر، خودش آرگوی خاصی است. کسی که می‌گوید نه، و اکتفا می‌کند به آنچه از قدیم بوده است کسی‌ست که فکر او از عالم خود تجاوز نکرده است. کسی که به زبان اراذل و اوباش می‌چسبد و با اصرار تمام فقط سعی دارد که ساده و عوام‌پسند کلمات را مرتب کند مثل اینکه افسون فریبی او را سر اندر پا انداخته است، به عالم فکر عوام نزول کرده است.
اما وظیفه شاعر، بالاتر از این است و او عالم خاص خود را دارد. وقتی که شاعر از هر کجا بهره‌ای می‌برد مال عالم انسانیت است و وقتی که با کلمات، تلفیقات تازه می‌کند معانی خود را دارد و این را که دری از آن عالم مصفای معنوی به طرف این دنیای پر از کثافت و نزول زندگی، باز کند.
اشعار حافظ و نظامی، نسبت به زمان خود این معنی را می‌رسانند. اشعار دیگران یم همپایی با عموم است. اشعار این دو شاعر تجاوز از عموم است به واسطه فکر و بالتبع به واسطه کلمات. اگر گفته شود: شعرهایی هستند که در سبک فاخر آنها شکوه معانی بلندی دیده می‌شود، ولی کلمات تازه و تلفیقات تازه ندارند؛ دلیل بر این نیست که کلمات و تلفیقات تازه برای معانی تازه نبوده‌اند.
در اشعار خارجی، مالارمه یکی از آنهاست. برای تبیین معنی جدید و تلفیق صرفی و نحوی به هم خورده است. در واقع صرف و نحو را زبان تکمیل می‌کند و شاعر استاد زبان است، پیش از همه‌چیز و بعد از همه‌چیز. این شان و مقام را طبیعت به او داده است. کلمات مردم، با مردم ساخته می‌شود و برای نشان دادن طبیعت وجود، شاعر باید کلمات خود را داشته باشد و آنچه را که نمی‌یابد، انتخاب کند از میان آنچه مانوس است یا نیست. 

No comments: