Saturday, July 14, 2012

حرفهای همسایه / 67


عزیزم!


"روزگار نو" را فرستاده بودید که من لذت بی‌نهایت ببرم. بازهم با من از این‌طور شوخی‌ها داشته باشید و ترک نکنید. قطعه "برگ" جوان گیلانی اگر سی سال پیش بود برای من حقیقتن لذت می‌داد. برای اینکه آن وقت تازه پا به جهان شاعری می‌گذاشتم. همانطور که این روزها همه پا می‌گذارند. در این قطعه مثل این است که آدم عادی خواسته است شاعر باشد، همانطور که اکثر شعرای قدیم ما بودند. عشق و ذوق و دید در آن عوض نشده است. احساسات مال جهان شاعر نیست چون در جهان شاعر، چیزها، شکل، رنگ و بو و خاصیت، موضوع و مضمون، هر چیز و همه چیز دیگر است. فکر عادی شاعر در این جهان قطعهِ گوته برای زنش را فراهم می‌آورد که عنوانش را فراموش کرده‌ام ولی مال جهان شاعر است. می‌بینید به جای زن، گل و به جای ازدواج، باغبانی و به جای زاییدن، غنچه کرده و میوه داده است.
اما در این قطعه که شما خواسته‌اید مرا به لذت با آن هم‌آغوش کنید همه چیز دلچسب است، همه چیز حساس و از حیث نتیجه هم ممتاز؛ اما مال جهان شاعر نیست. به این جهت در نظر مردم خیلی زیباست زیرا با رویه شاعری ساخته نشده است.
من خودم هم ازین قبیل شعرها داشته‌ام و خواهم داشت. برای جوان این را عیب ندانید و اگر مصالح و رنگها هم منظم و قوی کار نشده است باز عیب ندانید. به استعداد و ذوق او که برق می‌زند نگاه کنید. بله من هم لذت می‌برم در صورتی‌که خود را در ناحیه دید مردم نگاه بدارم. به علاوه لذت می‌برم که ادبیات ما بعد از مدتهای مدید پر از استهزا به من، دارد تکانی می‌خورد.
ولی تکرار می‌کنم: با من باز از اینطور شوخی‌ها داشته باشید.

خرداد 1324

No comments: