Monday, April 28, 2014

نامه‌های نیما: به ارژنگی / تهران / اردیبهشت 1312

تهران
10 اردیبهشت 1312

دوست عزیزم ارژنگی!

قول داده بودم که آدرس خود را از تهران یا از اردبیل بنویسم. پیش از آنکه به قولم وفا کنم، به جای اردبیل می‌بیند که محله‌ی تهران در صدر کاغذ جا گرفته است. ولی این مسافرت برای من خالی از رنج و زحمت تمام نشد. مقدمتن تا رشت 8 روز در میان گل و برف و توفان و باتلاق و بیراهه‌های جنگل و از روی رودخانه‌های خطرناک ساحل و پل‌های شکسته می‌بایست رد بشوم به اندازه‌ی کافی عبوس است و هولناکی‌های طبیعت را به همراهی دو نفر همراه سگ خودم تماشا کردم، خودم با سورچی ارابه همکار بودم که مرا بتواند از میان فلان برنج‌زار یا فلان قسمت راه خراب تالش بگذراند.
با وجود همه‌ی این‌ها گمان نکنید که من از این مسافرت خوشحال نیستم و برای من ناگوار است که از جنگل‌های قشنگ آن نقطه‌ی سرحدی در این فصل بهار دور شده‌ام. در عوض از همه‌ی نسبت‌ها و موضوعات مخصوص به سرحدهای شمالی خیال من فارغ است. در عذاب و شکنجه این فکر نیستم که چرا در حوزه‌ی شخصی مثل رییس معارف فعلی آذربایجان کار می‌کنم. شاید اقامت من هم در تهران خالی از فایده نباشد. قبل از هر استفاده، اولن پنج سال است که من تهران را آن‌طور که باید ببینم، ندیده‌ام. این پنج سال معلوم است که تهران هم مثل من عوض شده است. جز اینکه در افکار و احساسات مردم به اندازه‌ی لازم تفاوت دیده نمی‌شود. با این نقص هم نمی‌توان یک شهر را به کلی بی‌فایده دانست و وضعیت آن را عجیب و غیرطبیعی پنداشت. طبیعی است که تهران امروز باید یک فکر مخصوص به تهران امروز داشته باشد، نه این که مطبوعات در جنبه‌ی فلسفی خود از زمان دکارت و از قرن هفدهم فرانسه تجاوز نکند و تاریخ‌نویس‌ها یک عده نقال خوش‌مزه یا بی‌مزه و خنک باشند که در نتیجه‌ی زحمات خود مواد اولیه‌ی تاریخی را برای غیرنقال فراهم بیاورند. شعرا و ادبا، که عدد آنها در فرانسه و انگلستان هم در چنین موقع به این اندازه نبوده است، با ذوقی که از مطالعه‌ی اشعار قدیم حاصل کرده‌اند، این استعداد را به آن اضافه کنند که سعدی و ابن‌یمین بشوند یا فردوسی و خیام. و صنف جوان و تازه به کار افتاده مشغول باشند به نقب زدن در اعماق گذشته برای به دست آوردن یک موضوع بی‌نتیجه یا یک نتیجه‌ی بی‌فایده. برای اینکه این افکار و احساسات در هیچ طبقه و صنف تصادفی و نتیجه‌ی خالص تفکر و فشار فکر خود افراد نیست، بلکه نتیجه‌ی قضایا و وضعیات معین اجتماعی‌ست که با حرف زدن موجود نشده و با حرف معدوم نمی‌شود. ولی این قسمت قابل توجه است که فرانسه و انگلستان در یک چنین موقعیت خود فاقد روابط علمی و بین‌المللی و ترقیات فکری امروزه بوده فقط در خود عامل بحران و تحول خود را داشته و با قضایای فکری خارجی ناشی از وضعیات دیگر به این اندازه مواجه نمی‌شده‌اند. به این جهت نمی‌توانستند از وضعیت داخلی تجاوز کرده و مناسب با وضعیت داخلی در جست‌وخیز یا در افکار تکاملی خود سریع‌تر از آن بوده باشند که تاریخ ترقی نشان می‌دهد.
مطلبی که هست این نقیضه‌ها هم، اگرچه مانع از پیشرفت فکری به طور دلخواه باشد، تهران را بعد از این غیبت کبرا در نظر من با تماشا می‌کند. از پشت شیشه‌ی کتابخانه‌ها این همه اسامی جدید کتابهای بی‌فایده و اغلب مضر را خواندن. رنگ به رنگ - جز رنگ‌های زنده که تنها در تابلوهاتان کار می‌کنید - مصنفین و مورخین در کوچه و بازار دیدن بدون اینکه به وجود ایشان پی ببرند از مقالات و صحبت‌های آنها وعده‌ای که در کلیه‌ی علوم و فنون موجوده اظهار رای می‌کنند محظوظ شدن؛ در خیال‌تان مجسم کنید که یک سینمای مجانی‌ست!
بالاخره من هم لنگر ساعت شده، با حرکت نوسانی و تحولی فکر مردم و در نتیجه‌ی نوع عملیات خود آنها، در عین همه گرفتاری‌ها، به این‌طرف و آن‌طرف می‌روم. مثل خون تازه و گرم در عروق جسم مریض. مثل پروانه‌ها از هر جا بلند می‌شوم و به هر جا می‌نشینم. حتا به روی دردها و خاطرات دیرینه‌ی خودم. هرچه بگویم و بنویسم موقعیت فعلی من در تهران که آن را بر آستارا ترجیح داده‌ام، به جز این نیست. هیچ شهر اروپایی یقینن این‌قدر موضوع برای چیزنویسی ندارد. همان‌طور که معدن در ایران سربسته است، وضعیات اخلاقی و حیاتی مردم هم سربسته است. هرکس به هر کاری گماشته می‌شود، هر کس از هر چیز صحبت می‌کند. نهضت خانم‌ها، تجدد آقاها و مقالات منتشره در این خصوص‌ها تماشایی‌تر از همه‌چیز است.
بی‌میل نیستم که با حاصل جمع حقوق خودم و خانم بسازم و یک سال در تهران بمانم که کاملن به زیر و بم این شهر دست بزنم. بلکه از تماشا به عمل بپردازم و اظهار حیاتی کنم. اما از طرفی هم در این سه ماهه‌ی تابستان پناه بردن به بعضی کوهستانات سردسیر، یعنی وطنم یوش، آرزوی این دل ملول است که نمی‌توانم آن را از سر به در کنم. اگر تا دو ماه دیگر در تهران بمانم و با گرمی هوا بسازم از ناچاری است. باید تکلیف من معین شود که در تهران ماندنی خواهم بود یا به شهرهای دیگر خواهم رفت.
در این خصوص‌ها کاری که صورت گرفته است به جریان انداختن یک عریضه‌ی بلند شکایت‌آمیز است که به آستان آسمان‌بنیان جناب وزیر تقدیم شده است. دو دفعه هم از خودم و یک دفعه از خانم توضیحاتی شفاهی خواسته‌اند. این است که عجالتن باید سرگردان باشم. مثل سربازانی که منتظر صدای فرمان صاحب‌منصب‌شان هستند و در عین همین خیالات یک دفعه از جا می‌پرند به خیالی که صداشان زده‌اند. البته این وضعیت هم فکر انسان را ناراحت نگاه می‌دارد. باید بگویم من در تهران آن‌طور که باید باشم، نیستم.
از میان رفقا چند روز قبل فقط سعید نفیسی را در باغ وزارت معارف دیدم. با همان قیافه‌ی شکسته بلکه شکسته‌تر، یک انسان باریک و متفکر و خیلی بیش از من مشهور که طاقت کوه بالا رفتن ندارد، ولی زیاد چیز می‌نویسد و کمتر از من به مسلک فکری معین داشتن معتقد است.
حال خودتان ملاحظه کنید که در تهران با همه این وصف‌ها چقدر از بعضی جریانات دورم. بالفرض هم که نزدیک باشم چقدر با جریانات مخالفم.
در هر صورت اگر چنانچه تا اول تابستان به ییلاق نرفتم باز کاغذ خواهم نوشت. اگر هم چیزی چاپ کردم، خواهم فرستاد. مخصوصن خجالت نکشیده از آن دوست عزیزم تمنا خواهم کرد یک عکس به امضای خود از روی صورت من که در تابلوی «مشوقین من» در ردیف سه نفر دیگر جا داده است به اندازه‌ی اصل تهیه کرده برای من یادگار بفرستند.
ولی اگر به ییلاق رفتم مکاتبه ما با هم قدری به طول خواهد انجامید، و در آنجا در هر منظره‌ی قشنگ در سر کوه‌های کلارزمی از شما یاد خواهم کرد.

دوست صمیمی شما:

نیما یوشیج  

No comments: