[به ارژنگی]
تهران
28 فروردین 1313
دوست عزیز من
مکتوب شما بعد از شش ماه تاخیر باز به سروقت من آمد. در این
گوشهکنارها مرا پیدا کرد که باعث خوشوقتی من بشود. خیلی خوشحال میشدم اگر در
موقع آمدن شما به تهران در تهران میبودم، ولی متاسفانه در این موقع من به ییلاق
رفتهام. ارتباط ما میماند برای پاییز همین امسال. عکسی را هم که خواسته بودم
لابد در آنوقت برای من تهیه خواهید کرد. مراد از عکس به اندازهی اصل این بود که
اندازهی صورت تابلویی که از من ساختهاید عکس برداشته شود. همان که جزو سه نفر
دیگر «هشترودی»، «سعید نفیسی»، «علی صادقی» است. برای ارسال آن عکس به من میتوانید
به آدرس دایی من در خیابان پاریس محلهی حسنآباد رجوع کنید. یا به آدرس دیگر که
خودتان صلاح بدانید و بعدها به من بنویسید. اگرگ شیشهی نگاتیف آن هم ضمیمه باشد
بهتر است، خودم از روی آن میتوانم متعدد چاپ کنم.
در هر حال من به این صورت خیلی علاقهمندم و علت دارد، پوز
[Pose]
این صورت را خیلی میپسندم. برای من هم به منزلهی یادگار از آن موقع سن است، هم
به قلم شماست، هم بعضی خاطرات دوستان را تجدید میکند. یاد آن روزهایی که در آن
بالاخانه با هم صحبت میکردیم و «عارف» با کمال بیحوصلگی مینشست که از او مجسمه
بسازید و شبها اغلب یک خیابان دور و دراز را که به یک میخانه منتهی میشد با هم
طی میکردیم!
حالا من خودم را خیلی به این قبیل گذشتهها وچیزها که چنگی
به دل و به خاطرات من میزنند مشغول میدارم. فیالحقیقه گذشته هم یک مجموعهی
قابل تماشا که خالی از تجربه و پند نیست برای من تهیه کرده است. چه از حیث همین
گونه عکسها و چه از حیث سایر چیزها. حالا من دارم از جزییات این مجموعه دوسیهبندی
میکنم. در میان همهی ابتلایات اجتماعی که یک نفر را مثلن اسیر و دلباختهی فلان
زن میکند، دیگری را فریب میدهد تا مرید خودفراموشکردهی پول واقع شود و مثل موشهایی
که میگویند، پول دفن کند. من به ابتلایاتی دچارم که گویا مخصوصن هریک از آنها را
انتخاب کردهام. مثلن علاقه به یک رشته زحمات متوالی که برای طبقهی معینی مفید
باشد. جز این که همان به کار خودم میپردازم و به چیزهایی که به قلب من میگویند:
تکان بخور. در تهران حتا در جریان فکری یک مجلهی همفکر خود مثل «مجله دنیا» هم
نخواستهام که شرکت داشته باشم. شبیه به آدمهای غریب یا جاسوس که در یک شهر هستند،
همهجا را بلدم اما مثل اینکه تازه هر جا پا میگذارم و این قیافههای بینوا و
چیزهای پوچ را میبینم و میشنوم و باید هرچه را که میبینم چنان پندارم که ندیدهام
و فقط در نظر داشته باشم.
این وضعیت، انسان را نسبت به گذشتههای خود علاقهمند میکند
و یک حساسیت مخصوص به انسان میدهد. از خیلی جهات حالات من و شما به هم شبیه است،
نه شما میتوانید چیزی بنویسید که اسباب جلب خاطر من شده بگویم کاش در تبریز بودم
و نه من میتوانم به شما بنویسم که شما بگویید کاش من در تهران بودم. چون نمیخواهم
کاغذ را طولانی کرده باشم فقط سلام دوستانهی خود را دوباره تجدید میکنم.
دوست صمیمی شما
نیما یوشیج
1 comment:
سلام. من شما را نمیشناسم، اما از اینکه زحمت کشیده اید و نامه های نیما یوشیج را در وبلاگ خود گذاشته اید صمیمانه قدردانی میکنم. من یک پژوهشگرم که روی آثار شاعران کار می کنم(از مشروطه تا امروز) و اگر وبلاگ شما نبود ناچار بودم همه این مطالب را دوباره خودم تایپ کنم. لذا موظف هستم که از آنچه انجام داده اید یاد و ضمنا همین جا تشکر خود را به شما ابلاغ کنم
ممنون و ممنون
دکتر م.ن.م
Post a Comment