عزیز من!
چرا به دیدن من نمیآیی؟ در پس پرده رفته، کاغذ مینویسی. کاغذهای تو را دسته کرده در جای مخصوص نگاه داشتهام. بعضی از آنها در خور این است که با این جواب همپا شود. معلوم است همینکه راه معین به دست آمد و آدمی کاوش کرد، گنج ضمیر خود را مییابد.
اما کنارهگیریی تو را تمجید میکنم. حتا خود مرا هم نبین یا کمتر ببین. از دور به گفتههای من نگاه کن. در این کار اثریست که حس و ادراک تو را بیمانعتر به کار میاندازد. تو بهتر میتوانی مستغرق شوی در آنچیزی که باید مستغرق شده باشی. هر زمان که زیاد از من دیدار میکنی و من به تو میگویم خوب شد که آمدید، یقین بدانید چیزی رفته و چیزی به جای آن نشسته و هر دو باختهایم.
برادر جوان که در اندیشهی کار خوب کردن هستی! شاعر باید تنها باشد و خیال او با دیگران. در یک تنهاییی مدام، در یک تنهاییی موذی و گیجکننده، باید به سر برد. تا اینکه طبع او تشنه شده، معاشرت هم بتواند برای او سودمند باشد و فواید آن را در حین حشر و نشر با مردم، بیابد. این تنها نصیحتی بود در این خصوص.
شهریورماه 1323
از کتاب "دربارهی هنر و شعر و شاعری" – "نیما یوشیج"
به کوشش "سیروس طاهباز"
چاپ "موسسه انتشارات نگاه"
سال 1385
2 comments:
سلام دوست نازنین ام
گنجینه ای فراهم آورده ای که می توان ازهرگنجه اش توشه ای برداشت و برای دانایی ذخیره اش کرد و خوش حال ام که اتفاقی توانست ام سر از این گنج سر سر در آورم و باز و بارها می آیم
همیشه باشی و سربلند
زنده باشی و به اميد ديدار زود...
Post a Comment