همسایهی عزیز!
دو قدرت، بهطورمتناوب اما دایمی باید که در شما باشد: خارج شدن از خود و توانستنِ به خود در آمدن.
کفایتهای شما با این دو قدرت تکمیل میشود – کفایت دریافتن موضوع در متمادی واقع شدن ایدههایی که در دماغ شما خطور میکند و آنیالحصول و زودگذر هستند. کفایت برای طرح دادن به موضوع که به خوبی از عهدهی زنده ساختن و ثابت کردن آن برآمده باشید و غیر آن... شما خلق شدهی این دوقدرت نیستید بلکه هر دو قدرت به مانند ذوق و فکر شما و همهچیز شما، از زندگی و بسیاری درونیهایی که آنها را نمیشناسید به وجود آمده است.
خارج شدن از خود، دیگران و رنجهاشان و فکرهاشان را به شما میشناساند که بدون آن شناسایی، شما مبتدیکار خواهید بود و اثر شما ساده و خام و بسیار ابتدایی و غیرقابل بقا در محیط کمال واقع خواهد شد. بدون آن، خودپسندیهای شما و جهالت شما میزان قرار خواهد گرفت. به خود در آمدن، مقدمهی یافتن خلوت است که درونیهای شما با آن وسیله، به حد بلوغ میرسند.
این مربوط به این نیست که شما شاعر اجتماعی باشید یا نه. مربوط به هنر شما و تکمیل یافتن شماست. ابتکار و شخصیت شما را این حالت محفوظ میدارد و شما را عادت به کاوش و کار دایم میدهد تا بتوانید به درجهی فنا برسید. یعنی جز مطلوب خود چیزی را نخواهید و برسید به آنچه میخواهید. درواقع آنچه روزی وسیله برای هدف زندگی بوده است، خودش هدف واقع شود.
همسایه میگوید: عالم زندگی هم طبعن همین کار را میکند. دوران زندگی در هر زمانی به کار رفته است. شما نباید چیزی باشید که در جمع نیست.
از کتاب "دربارهی هنر و شعر و شاعری" – "نیما یوشیج"
به کوشش "سیروس طاهباز"
چاپ "موسسه انتشارات نگاه"
سال 1385
No comments:
Post a Comment