ملتفت باشید به دنیایی داخل خواهید شد که نشده بودید. آیا باید چطور قضاوت کنید. برای همسایه، طبیعت و ماورایی در کار نیست، هرچه هست یکیست. ما در طبیعت غرق و طبیعت در ما غرق است. همین باعث فعالیت ماست.
همسایه میگوید انسان مجبور است به این فعالیت و از ماسلف خود ارث برده است. انسان سه گونه فعالیت میتواند داشته باشد:
1- فعالیت مادی که نتیجهی آن علوم و صنایع است.
2- فعالیت عقلی حاصل از فعالیت مادی و نتایج آن.
3- فعالیت حسی که مییابد ولی حتمن به ثبوت نمیتواند برساند و اگر بتواند برای آنهاییست که حربه (؟)* برای ثبوت آن برای آنها لزوم ندارد.
از این سه فعالیت پایهی سه گونه معرفت گذارده میشود. تئوری معرفت همسایه این است. معرفت، یعنی نزدیکی به آنچه هست.
آنچه هست اگر بهطور محسوس و مادی هست، علمیست.
آنچه هست اگر بهطور عقلی هست، فلسفیست.
و اگر بهطور حسی، یعنی مربوط به فهم و دیدن است و عمیقتر از دانستن؛ یعنی عرفان و شعر است.
همسایه میگوید غیر شاعر برای عرفان ساخته نشده و شعر و عرفان هرکدام به هم مدد میدهند.
فلسفه، دستوپازدنی کودکانهست. برای آنهاییست که اساسن حس عالیمرتبه ندارند و حقایق فلسفه دربرابر حقایقی که علم میشناساند، مستهلک و بلامعنیست.
در اینصورت یک علم میماند و یک حس. علما میدانند و اهل نظر (یعنی آنها که فعالیت حسی دارند) میبینند. دستهی دوم مطالب دستهی اول را میفهمند، ولی دستهی اول چونکه نه و آری گفتن آنها به کار بردن الفبایی (؟) است، فقط آنهایی که صلاحیت حسابی برای این قضاوت دارند.* شعر و عرفان بلوغیست حسی و مربوط به نظر وسیع داشتن که شما بتوانید دنبالروندهای پرکار باشید و نه آنکه روی یک نقطه مانده ولو اینکه دنبالهای بهشما دست مدد بدهد. البته هرچیز به هم مربوط است ولی دلیل بر عدم ضعف یا قدرت این ارتباط نیست.
همسایهی عزیز من، در جهان بسیار مردمان اهل نظر میآیند و میروند و به همپای دیگران همیشه ناشناس. اهل نظر را معدودی میشناسند. درد هم مانند حیوانات که در تاریخ طبیعی نسل دارند، ممکن است روزی منقرض شود. عرفان به کار زندگییِ مردم عادی نمیخورد، مانند فلسفهسرایی و شعرگویی برای کسانی که نظم به کلمات میدهند. هر دارویی برای دردیست. شعر و عرفان داروهایی هستند که از خود درد میزایند.
همچنین همسایه میگوید بهترین نتیجهای که عرفان دارد میتواند این باشد که ما مقهوریم و معلومات ما کافی نبوده و نخواهد بود و مجهولی همیشه هست. در پس این دیوار، در تاریکی، صدایی میآید.
با کسی این را نگویید، به هرکس توفیقی زندگانی میدهد. این نمو و رشد در اختیار ما نیست و اساسن نمیتواند باشد. مثل اینکه اساسن هرکس وزنی به کلمات داد، نمیتواند شاعر باشد.
در اینجا با "نظامی" همسایه بسیار موافقت دارد که در صف کبریا اول انبیا و بعد شعرا بودند. میگوید همیشه خواهند بود. هرچه هست در اینجاست. آن دریا که کرانهی آن معلوم نیست و دارد یا ندارد، بزرگ است. آن دریا که همهکس مسافر کشتییِ آن نیست و ناخدایی در آن، کارِ هر دریادیده نمیتواند باشد...
آیا این مطلب کافیست که همسایه را دارای نظری علمی و معتقد به آن بدانید. زیرا علمایی که با علم به کنه هستی خود را رسیده میدانند، مخالفین با همان علم هستند زیرا متجاوز از حدود تجربه حرف میزنند. عالم صحیحالتربیة مجهول را انکار نمیکند. ولی فرق است بین مغرور و عالِم. همهی اینها را سن کردن به انسان میفهماند. بسیار قضایا شده است تا بدانید بعد بفهمید سنگی چگونه روی سنگی قرار گرفته است و این جریان (نه و آری) گفتن، همیشه دوام خواهد داشت. در حقیقت دست و پا زدنیست. این دام را صیاد ماهر میکشد و هرجا که میخواهد میبرد و ما از سرِّ آن نه چندان آگاهیم. مرا ببخشید از اینکه باز حرف میزنم، فقط میگویم انسان در هر دوره فعالیت خاصی دارد و اکنون دورهی علمی است و انسان میفهمد چیزی را که در آن غرق است اما برای زندگییِ ما، انصاف بالاترین و زیباترین خصلت است.
8 فروردین 1325
* آن دو علامت سوال را گردآورنده گذاشته و به گمانم نتوانسته چند کلمه یا یک کلمه را بخواند که لابد به خطِ ناخوانای نیماست. برای همین کل عبارت نامفهوم و مغشوش شده.
از کتاب "دربارهی هنر و شعر و شاعری" – "نیما یوشیج"
به کوشش "سیروس طاهباز"
چاپ "موسسه انتشارات نگاه"
سال 1385
No comments:
Post a Comment