Thursday, March 3, 2011

به بهمن محصص / 15 اردیبهشت 1334


15 اردیبهشت 1334


به بهمن محصص
دوست جوان من!

همانطور که قول دادم باز می‌نویسم. اما بیشتر حرفهای مرا باید به حساب خود من بگذارید. در صورتی‌که شما جوان هستید و میدان برای شما در پیش است و حال و روزگار مرا ندارید، از وضع خودتان اینقدرها شاکی نباشید.
چرا چندین بار در نامه‌ی خود به خدا پرداخته‌اید؟ دایره‌ی وجود وسیع‌تر از دایره‌ای‌ست که ما با یافته‌های خود در آن دست و پا می‌زنیم. گاهی از آن روگردان شده، گاهی به آن رو می‌کنیم و بعد از برای اینکه باز بیابیم در تلاش هستیم. به طوری که خودمان را فراموش کرده به یاد نمی‌آوریم که واسطه‌ی درک لذت‌های گوناگون می‌توانیم باشیم. در خصوص بعضی چیزها انسان ممکن است هر روز یک جور فکر کند. نحوه‌ی فکرهای ما از نحوه‌ی وجود ما و چگونگی آن جدا نیست.
اما در این بیابان بی‌پناه و در مقابل سرمنزل خطرناک پایان آن که ما را رها کرده‌اند، لطفش در این است که در کجا جای نشست به دست آوردیم، آنجا را سرمنزل قرار بدهیم. هر نفری از ما از پی نفرهای دیگر آمده است. ولو اینکه پا به جای آنها نگذارد باید حساب کار خود را در دست داشت و بار را چنانکه باید و شاید به منزل رسانید.
دوست گرامی. در این حال مهر ورزیدن یک جور زندگی کردن است. زیست به حد اعلای خود که حیوانات از آن محروم‌اند و فقط به آب و علف و خواب می‌گذرانند. اگر هنر شما به مردم فهمانیده نشده یا به رخ آنها کشیده نشود، زندگی کردن دروغ نخواهد شد. من همیشه از این مجرا به کل جریان کار خود وارد شده‌ام. با این طریقه که اصالت زاده‌ی آن واقع می‌شود نسبت به اهمیت کار خود که تا چه اندازه در دسترس مردم خواهد بود کنجکاو بوده‌ام. تا ما در کار خودمان و طریقه‌ی کار خودمان حل نشویم، مشکلات موجودیت دیگران و طریقه‌ی کارشان برای ما حل شدنی نیست و همینطور به عکس. شعر و ادبیات و نقاشی و غیر آن ندارد. چنانچه این همه ادبای با ریش و بی‌ریش ادبیات و شعر قدیم را هضم نکرده باشند – یعنی با دل خود نچشیده باشند – قادر به درک نکته‌هایی که مال امروز عالم زندگی‌ست، نخواهند بود. وجودشان یک مشت لفظ است که بار حافظه شده است. لازم است که ما طبیعتن و بدون روپوش و بزک‌کاری آن جنسی باشیم که باید باشیم. ابتکار دور از این راه اصالت سکنجبین بی‌یخ در هوای گرم تابستان است. هرقدر که تازگی داشته باشد.
می‌باید حساب وقت را نگاه بداریم. همانطور که ما زاده‌ی وقت هستیم. چه وقت خوب و چه بد. احترام گزاردن به آن هم باید زاده‌ی وظیفه‌ی ما باشد. بعضی حرفهای حکیم‌مآبانه، گمان می‌برم که در حرفهای من پیدا خواهید کرد. آن کاری که اصلی‌ست و حال و کیفیتی را بیان می‌دارد و بازار رواجش را روزی بعد از شلوغی به دست خواهد آورد، ناشی از این حال طبیعی و بدون روپوش است. زیراکه از زیستن واقعی حکایت می‌کند و باقی همه حرف است که به مفاد قول نظامی گنجوی باید به حرفهای هوایی قلم درکشید.
هرگاه از من می‌پرسند: استاد چه وقت نظر اساسی‌ خودتان را راجع به وزن شعر می‌نویسید؟ من به جای جواب به آن اشخاص، به آنکه در درون من فرمانروایی دارد می‌گویم: هنوز اینجور کارها با حوصله‌ی من معامله‌شان را تمام نکرده‌اند، زیرا که من عادتن می‌خواهم همانطور باشم که هستم.
هرگاه شما اینطور مقید به زندگی هستید و حس می‌کنید که سرچشمه‌ی اساسی کار شما در این راه می‌باشد دیگر چه فکرهایی! "ما نزله الا بقدر معلوم".
به اندازه‌ای که لازم است، به فراخور استعداد ما به ما آموخته‌اند و اسباب آن در نهانی تهیه شده است و بیرون از این اندازه خسران است که بار می‌آورد. چنانکه در بعضی موارد می‌بینید.
من عمدن از نوشتن دست برمی‌دارم که باقی مطالب را جداگانه بنویسم. تا حرفهایی که باید بزنم، دسته‌بندی کرده باشم. همان‌طور که ما در محل گوسفندهامان، گوسفندها را دسته‌دسته می‌کردیم که کار دوشیدن آسان شود. زندگی‌های گذشته‌ی من هنوز راه کار کردن را به من یاد می‌دهند.
می‌بینید که آموزنده کجا منزل دارد و منزل او را چطور هیچ‌کدام از این محققان سرگردان‌مانده‌ نمی‌توانند پیدا کنند؟
خداحافظ شما.


نیما یوشیج

No comments: