Saturday, August 13, 2011

به شهریار / تیر 1323



27 تیرماه 1323
طهران


شهریار عزیز

منظومه‌ای را که به اسم شما ساخته بودم، فرستادم. زبان این منظومه، زبان من است و با طرز کار من، که رموز آن در پیش خود من محفوظ است. اگر عمری باشد و فرصتی به دست بیاید که بنویسم مخصوصن از حیث فرم، آنچه به آن ضمیمه می‌شود از خود اشعار پیداست؛ و مخلص شما گناه آن را برای خود و هفت پشت خود به گردن گرفته، شکل به کار بردن کلمات است برای معنی دقیق‌تر، که در ضمن آن چندان اطاعتی، مانند اطاعت غلامی زرخرید، نسبت به قواعد زبان در کار نیست. درواقع به این کار که در شعرهای من انجام گرفته، قواعد زبانی کامل شده و پا به پای این کمال، کمالی برای زبان به وجود آمده است – از حیث مایه و نرمی و قدرت بیان.
دیگر چیزی که در این اشعار هست، طرز کار است که در ادبیات ما سابقه نداشته. هنوز کسی به معنی آن وارد نشده و شعر را مجهز می‌کند برای موسیقی دقیق‌تری که در بیان طبیعت شایستگی بیشتری دارد و اعجاز می‌کند. اعم از اینکه شعر آزاد سروده شده باشد یا نه.
دوست شما نسبت به این طرز کار، علاقه و ایمان عجیبی دارد. شبیه به مومنی نمازخوان در مقابل آن زانو به زمین می‌زند. مثل اینکه بهاری جسته و گلی شکفته به گرد آن می‌گردد، بیشتر اشعار جدی او، که برای فهم مردم خود را نزول نداده است، بر طبق آن سروده شده.
از همه‌ی اینها گذشته من یک کار دیگر کرده‌ام. به قول شما این شهادتی‌ست. گوینده‌ی این قسم اشعار هدف دورتری داشته و چقدر شهرت خود را فدا ساخته است. به علاوه شهادت است و خود من به زبان می‌آورم. برای اینکه سراییدن این قسم شعر، بسیار زحمت و وقت درخواست می‌کند. بارها برای رفقای خود گفته‌ام: آدم در حین سرودن و مواظبت در حال مصرع‌ها، که چطور نظم طبیعی پیدا کنند، خسته و کوفته می‌شود.
ولی هیچ‌کدام از اینها برای آستان شریف تو چیزی نیست و نباید چندان چیزی به شمار رود. حتمن اگر روزی باشد، آفتابی هم خواهد بود. آفتابی که اکنون هست، و بی‌ آن هیچ چیز رنگی ندارد، دل است. تو دل می‌خواهی. اگر در خلال این سطور بیابی، اگر من توانسته باشم از روی صدق و صفا علامتی نشان بدهم، کاری کرده‌ام. من یک بار دیگر صدق و صفای خود را با این چند سطر علاوه می‌کنم که به همپای منظومه، یادگار بماند.
منظومه را زنم ماشین کرده، این سطور را به دست خودم می‌نویسم. باشد برای روزی که ما آن را نمی‌شناسیم. آیا در آن حسرت‌های ما افزوده است یا نه؟ و آیا چه چیزها که ما را از راه دیگر برمی‌انگیزد؟ چشم‌داشت عمده این است که این هدیه‌ی ناقابل را به منزله‌ی برگ سبزی که درویشی به آستان ملوک تحفه می‌برد، از دوست خود بپذیرید ! این نمونه‌ی کار من نیست، این نمونه‌ی صفای من است.


دوست شما
نیما

No comments: