Thursday, June 28, 2012

حرفهای همسایه / 54


همسایه عزیز !


به شما گفته بودم شاعری هم عالمی‌ست از صفا. شعر جز نیروی دماغی بیشتر نیست. شعر به کار می‌رود برای نیرو دادن به معنایی که داریم. جدا از امر علم و اخلاق، به طور ساده شعر با عالم زندگی مربوط می‌شود. این است که شاعر را آنطور که زندگی او را ساخته است باید در نظر گرفت. آدمی دردکش و شوریده. یک چنین کسی خلوت می‌طلبد. باید بطلبید و باید ریاضت بکشید و بعدها ریاضتی هم نیست. می‌بینید فنای در صنعت خود هستید (یعنی به جز صنعت خودتان چیزی نمی‌بینید و نمی‌خواهید). بدون این دانستن، هر چیز برای شما بی‌فایده است. وقتی که این شدید باید به درجه‌ای برسید که ندانید به این مرحله رسیده‌اید. یعنی فنا در فنا. آن وقت است که شاهد مقصود را می‌بینید که چطور کشف حجاب می‌کند، همه حجاب‌ها از بین رفته جهان، و دانش‌های آن را، که وقتی می‌یافتید و خوشحال می‌شدید، اکنون می‌بینید و می‌فهمید. آدم‌ها نه شکل ظاهرند که تاریخ طبیعی وصف می‌کند، نه آنکه می‌گویند روحیه‌ای دارند؛ خیلی عمیق‌تر از این. چنان آنها را می‌بینید که خود به خود گاه باشد لبخند بیاورید، زیرا آنکه هستند نشان نمی‌دهند. همچنین طبیعت و همه هستی. ناگهان شما همه‌چیز را تسخیر شده و مانند موم در دست خود می‌یابید. عالم خارجی تصویری‌ست که در مغز خود شماست (نه به معنای تصور که می‌گویند)، به آن معنا که شما می‌ترسید اگر سر تکان بدهید همه از هم بریزد. مثل اینکه وزن آن را حس می‌کنید شبیه به جغجغه که بچه‌ها آن را تکان می‌دهند و می‌بینید آنهایی را چقدر رقت‌انگیزند که زور می‌زنند تا شعر بگویند و با وزن دادن به کلمات آنها. در سیمای آنها خرسندی از موفقیت آشکار است. در آن‌وقت آنها پست و بلند می‌کنند اشخاص را و سنگ این موازنه دقیق را به سرعت به دست می‌گیرند، همانطور که بیهوده شعر می‌گویند سعدی را بر حافظ ترجیح می‌دهند و خود را بر شما و بیهوده‌ای از همه بیهوده‌تر را بر همه. مثل اینکه شعر مانند افسون شیطانی آنها را فریب داده و از کسب و کار انداخته. جز اینکه نزد اغلب این اشخاص، شعر، ابزار کسب و کارشان واقع شده است. همه اینها را شما در عالم صفا می‌بینید. با یک بی‌اعتنایی که الان نمی‌توانید درک آن را بکنید از همه می‌گذرید و بعد به حال خودتان رقت می‌کنید. در تمام اینها شعر شما با شما تکمیل می‌شود، شما با شعر خودتان. شعر شما مثل آب دهان گرم است که بعد پیله به گرداگرد تن خود او می‌شود. شما از شعر خودتان هم فایده می‌برید.
شعر، شما را صاف می‌کند و آیینه می‌سازد و به قدری معنی صورت پیدا می‌کند و صورت‌ها معانی می‌شوند و هستی به هم می‌دهند و شما را روشن می‌کنند که خود را شفاف و روشن می‌بینید که برای شما مانعی نمی‌ماند که بگویید "شعر عالمی از صفاست" و بسیار کودکانه است که این را بگویید.
عالم شاعری برای هرکس میسر نیست، ولی شاعرانه شعر ساختن ممکن است و بسیار از شعرای معروف هستند که اینطورند ولی شاعر مال خلوت است و اهل خلوت. اگر روزی این خلوت و این صفا میسر نباشد بدانید که خیلی از مزایای شعری نیز نامیسر شده است.
عزیز من، دلم می‌خواهد نوبتی برسد و رفیق همسایهِ شما را زندگی آنطور که دلتان می‌خواهد ساخته باشد که شما بتوانید به او بگویید "همه‌چیز را بگذار و به درون خودت پیوسته باش".
دیدن دنیا از این گوشه لذت دارد. در این گوشه است چیزی از معرفت بالاتر، یعنی نظری که اهل نظر آن را می‌یابند و با معرفت، به کنه آن نمی‌توان رسید.
چه چیز من می‌توانم برای شرح و توصیف این بیفزایم جز خاموشی؟


     فروردین 1325

No comments: