دوست من !
میپرسید میدان غزلسرایی تنگ نیست؟ لازمه غزل این است که موضوع عاشقانه خود
را گم نکند. میدانی باشد که من یا شما عشق خود را با آن بیان کنیم. البته کسانی هم
یافت میشوند که احساسات من و شما را داشته باشند و غزل ازین راه دنیایی میشود،
موضوعی که به کار عموم بخورد نه فقط به کار خود گوینده.
اما یک چیز را گوینده غزل میبازد اگر تمام عمرش غزلسرایی بیش نباشد، و آن همه
دنیاست و همه طبیعت؛ در صورتیکه غزل جزیی از طبیعت است.
حسی که مانند مرضی به وجود آمده، مخصوصن در عشقهای ساده و ابتدایی که هنوز
تطور نیافته است و در غزلهای ما، که وصفالحال است، با جوانی میآید و با جوانی
میرود. به عکس اگر شما بتوانید از خودتان بیرون بیایید و به دیگران بپردازید میبینید
دایره فکر کردن و خیال کردن شما چقدر وسیع شده است. اگر داستانی خلق میکنید یا
اگر نمایشنامهای مینویسید عشق شما چاشنی به چقدر حوادث داده است که برای دیگران
هم اتفاق افتاده در عین حال برای شما موثر بوده است زیرا شمایید که صاحب حس سرشار
هستید. محال است بتوانید راجع به دیگران فکر نکنید. چون راجع به دیگران فکر میکنید،
گذشته دیگران هم برای شما اهمیت دارد (ولو همه اینها را با حس خود سنجیده باشید)
در نظر شما تاریخ قوم شما با اقوام دیگر حتمن وزنی را پیدا میکند و در این صورت
محتاج هستید برای نوشتن فلان داستان تاریخی مطالعه کنید زیرا اختیار ندارید هر رنگ
و وضعی را که تصور میکنید به آن بدهید. باید همه چیز زمانی را که در آن وقایع
داستان شما میگذرد شناخته باشید...
این است که گفتم غزل جزیی از طبیعت است که شما در آنید. غزل، خود شماست و
داستانی که میسازید، شما و دیگران...
خودتان بسنجید آیا میدان غزل برای شاعر تنگترین میدانها نیست؟ آیا شاعری که
امروز زندگی میکند و وسایل زیادی را میشناسد، میتواند خود را خفه و کور نگاه
داشته فقط به چند نمونه غزل اکتفا کند؟
جواب مختصری که میخواستم بدهم این است.
تهران – مهر 1323
No comments:
Post a Comment