18 اردیبهشت 1334
به بهمن محصص
دوست گرامی
دست به روی باقی مطالب میگذارم. شب است. همه خوابیدهاند. بعد از سه روز یعنی
از پانزده تا هجده همین ماه فقط بعضی احادیث مذهبی را میخواندم.
خیال نکنید که من همیشه اینطور تند مینویسم. بسا که بعد از سه سال هم دست به
قلم نبرم. ما باید همان باشیم که باید باشیم. البته نظیر ما زیاد است. ما تنها
نیستیم. عدد نفرات چه کم و چه زیاد، زیادی ارقام بیشتر به کار تجارت میخورد.
هنرمند میتواند در بعضی از انواع کارهای خود طرفدارانی زیاد داشته باشد. ولی این
حساب با حساب اصلی که زندگی کردن و تراوش معنوی با آن داشتن است، جور در نمیآید.
اگر شما تندرست هستید و تا اندازهای سوروسات به راه است و تعلق خاطر نسبت به
دلبر طرار و گدایی شما را از حال به در نبرده است از فکرهایی که نگرانی را بارآور
میشوند، برکنار باشید. کار خودتان را بکنید. همین که دلی را با کار خودتان به دست
آوردید یقین بدانید آن چیزی را که دنبال آن بودهاید، به دست آوردهاید.
یافتن واقعی، یافتن انسان است. ولو اینکه خودتان فکر نکنید که چطور یافتهاید.
بگذارید دلیل صحت یافتههای شما را دیر یا زود دیگران بیاورند که کارشان جر و بحث
در سر این و آن است و ممدکار آنها قوهِ حافظهِ آنهاست. اما آنچه حقیقتی دارد و
زیبا نمودار شده است در واقع سریست. مثل خود جهان آفرینش وسیع است. چه بسا ممکن
است در آن چیزهای گنگ و غیرقابل هضم برای بعضی از مردم وجود داشته باشد. موافق یا
مخالف مردم هرکدام البته نسبت به آن اظهار حیاتی میکنند تا دامنهِ قیامت و ظهور
دجال با خرش که درست حق و حساب آنها را در کف دستشان بگذارد.
من فقط با شماست که این حرفها را میزنم. با مردم به اندازهای که وقت کار را
نکشد تماس بگیرید. بسیار چیزهاست که انسان بعدن به مردم میآموزد و قبلن از زندگی
خودشان آموخته است و خود مردم نمیدانند. یقین بدانید بلای رنج سفر را کسی میبیند
که قصد سرمنزلی دارد. فقط به اصطلاح عارفان مراقبه لازم است. باید فنا شد تا بقا
را یافت. اینجور زیستن، زیستن خاصان است. این زندگی را با مزایای واقعیاش خیلی
گران به انسان میدهند و زود از او پس میگیرند. مزخرفهای مرا هر روز که باشد
درخواهید یافت. سر توفیق واقعی در زمینهِ یافتنهایی از روی تدریج و حوصله و صبر
است. هنر عالی و ممتاز، وسیلهِ بیان این توفیق باید باشد. این توفیق هم یافتنی
است. هرچند که همه نخواهند یافت. از همه هم شکایت چندان نباید داشت. همه نمیدانند
و بسیار هستند که نمیدانند. خدا ما را از شر آن شیطان حفظ کند.
یادآوریهای شماست که مرا به یاد این قماش حرفها میاندازد. اگر ننوشته بودید
من هم هیچ نمینوشتم. امیدوارم این جواب نامهها در پیش خود شما جمع شده بعدها
تاریخی شود. اگرچه من از تاریخی شدن خود کم رنج نمیبرم، از جواب دادن به نامههای
شما مضایقه نخواهم کرد. در جواب به نامههای شما به من خوشحالی دست میدهد. اقلن با
دوستانم روبرو میشوم و تنها نیستم.
ضمنن با جاری کردن این کلمات بر روی کاغذ حال و توانایی خودم را امتحان میکنم.
آیا انسانی سرزنده که در من بوده است و در سکوت چقدر شبها که مردم همه به خواب
بودند و او مرا به کاری میانداخت به ترک خانهِ مخروبهاش گفته است یا نه؟ و در
همین موقع دست از روی کاغذ و دست از خود شما که شما را با فکرهای خودم مشوش میکنم
برمیدارم در گوشهِ همان اتاق و انبار کتابهای شوریده که مدتهاست با صاحبشان چندان
آشتی ندارند.
بچهها در اتاق خودشان هستند. به شما سلام میرسانند. شب شما به خیر.
نیما یوشیج
No comments:
Post a Comment