1310
آستارا
به دکتر تقی ارانی
رفیق من
قبل از اینکه اسم مرا بدانید این کاغذ معرف من است. منتقل میشوید که این صدا،
صدای آشناست. همانطور که تالیفات شما صدای آشنا به گوش من میرساند. با این اصول و
طرز تفکر مثل اینکه این تالیفات را برای من نوشتهاید. در این وادی خواسته صدا
بزنید ببینید ممکن است در میان هزارها سر، سری هم وجود داشته باشد که بجنبد. ولی
ابدن من در خیال این کار هم نمیافتم. برای اینکه زیر و روی ایران را خوب شناختهام.
در این صورت این را اعتراف خواهید کرد که با فقدان انسان همفکر چقدر ارتباط در بین
شما و من و یک سومی از نقطه نظر اجتماعی مفید است.
در این ساعت که من کتاب "معرفةالروح" شما را میخوانم بیشتر به این
نکته پی میبرم. زیرا که مطالب برای صحت خود باید از جر و بحث بگذرند. این است که
با استعمال کلمهِ "رفیق من، دکتر ارانی"، شما را به بعضی مطالب و فصول
این کتاب متوجه میدارم. البته مطالب و فصولی که با مسایل جمعی (طبقاتی) ارتباط
دارد و مربوط به کار خود من است. در خصوص این مسایل اگر نقصانی در تالیف شما یافت
شود (از نقطهنظر اجتماعی) ناشی از یک سهو متدیک است. نه من و شما بلکه کلیه
اشخاصی که از روی این متد چیز مینویسند بدون استثنا از این قبیل نقیصهها دارند.
به قول یکی از رفقای معروف "هرکس که عمل میکند، سهو هم میکند"، این
عمل اعم از عمل فکری در روی مفهومات کلیه قضایای عالم و عمل یدی است؛ زیرا عمل یدی
هم با عمل فکر ارتباط دارد. چیزی که هست در ایران کسی مقید به داشتن پرنسیپ و متدی
نیست. اساسن متفکر در این قبیل موضوعات به قدری کمیاب است که یک کتاب مقدماتی و
شارح کلیات، حقیقتن به منزله یک کتاب دورهِ عالی و دخل و شارح در جزییات علوم
محسوب میشود. تاثیر آن هم در جمعیت به این مقدار، منوط به صرف زمان است.
کتاب شما بعدالعنوان خود و با خواص معین که از اجزای اساسی ترکیبکنندهِ فصول
مخصوص آن در نظر گرفته شود برای یک معلم بیشتر طرف استفاده است تا برای سایر
متفننین یا مربوطین علوم. از نقطه نظر ارتباط صریح و مستقیم خود با پداگوژی در
حدود اعتبارات ارگانیزم در ایدئولوژی انسانی.
زیرا روابط عمده که باید مطابق با متد و پیدایش هر نوع ایدئولوژی در نظر گرفت
همیشه به طور غیر قطعی در نوع مناسبات اجتماعی و به طور قطعی در نوع جریان اقتصادی
است. معلم اگر درس تاریخ میدهد یا شعبهای دیگر از علوم اجتماعی یا درس اخلاق میدهد
یا بالاخص میخواهد طریقهِ مخصوصی را در تعلیم خود اختیار کرده باشد احتیاج او با
وجود وقوف به مقررات معرفةالروحی از این نکات سلب نمیشود. در هر قدم انسان به یک
مناسبات اجتماعی به طور غیرقطع برمیخورد جز اینکه این مناسبات در خصوص قضایای
کلیه، کلی است. و در هر مفهوم کلی، جزیی هم نمونه و رابطهای از کل یافت میشود.
یک مفهوم کلی اجتماعی شامل طبیعت و انسان که جزیی از طبیعت است، طبیعت که با جزء
خود واجد کلیه شرایط مادی است. به عکس معرفةالروح که مقررات آن از روی حیات
ارگانیزم در تحت تاثیرات داخلی و خارجی مادی است، حایز ارتباط فرعی در حیات
اجتماعی واقع میشود. زیرا با کلیهِ شرایط مادی در تاسیس فلان ایدئولوژی اشتراک
ندارد. مثلن معرفةالروح انسان یا حیوان در هر زمان در حدود اعتبار فیزیولوژیک و
ارگانیزم آن انسان یا حیوان تا موقعی که واجد یک نوع شرایط مادی است به حال سکون
است. ما که به سکون مطلق اعتقاد نداریم راست است ولی جریان مادی را که با
دترمینیزم ماتریالیزم محدود میکنیم واجد چه نوع شرایطی است. آن شرایط را البته
باید در شکل مناسبات اجتماعی و در نتیجهِ قطعی، در جریان اقتصادی اجتماعی پیدا
کرد. اگر به وصف ایدئولوژیک در هر زمان با مقررات مخصوص علمالروحی نگاه کنیم به
دیالکتیک هگل و دترمینیزم روحی بیشتر نزدیک شدهایم تا به دیالکتیک مادی و
دترمینیزم مادی. بلکه در این صورت با وجود عقیده به جریان دایمی اشیا به اعتقاد
صرف به یک معرفةالروح مثل این است که جریان و حرکت را انکار کردهایم. زیرا
معرفةالروح با اساس فیزیولوژیک و پسیکوفیزیک و بیولوژیک خود بیشتر راکد است تا با
وفق دادن شرایط اجتماعی در آن. به عبارت آخری یک سلسله از سهویات نتیجهِ اجتماعی
است نه نتیجهِ جسم و روح و ارتباط روح با جسم. راست است که قضایای موثرهِ خارجی در
روح میتواند در جمعیت وجود داشته باشد ولی اساسن انکار نمیتواند کرد که قضایای
معرفةالروحی نسبت به قضایای اقتصادی و اجتماعی جنبهِ متفاوت دارد. ماتریالیزم
تاریخی دارای مفهوم بخصوصی است چنانکه فیزیولوژی دارای مفهوم مخصوصی. این است که
فهم من قاصر از دریافتن این مطلب است که میگویید "زندگی روحی وسیلهی منظم
کردن بنای زندگی است". اگر مراد زندگی حاصله از شرایط مخصوص مادی است که
ارگانیزم حیوانی با آن تشکیل میشود و تبدیل انرژی منوط به آن است در این تردیدی
نیست معرفةالروح دارای این خصوصیت میتواند بوده باشد.
ولی اگر از کلمه زندگی یک مفهوم کلیتر مراد باشد، که شرایط مادی جسم انسانی
هم در ضمن آن واقع شود، قابل دقت است. آیا بنای زندگی را روح تاسیس کرده است و رفع
اشکالات آن با روح است؟ ملاحظه میکنید که این تدبیر و تداوی به این نحو چطور
انسان را به تدابیر و تداوی قدما از عقلیون و ذکائیون و ایدهآلیزم و امثال آن
نزدیک میکند؟ چطور دشمن با این حربه خواهد توانست که طبقهِ قاطعهِ امروزه را قوت
بدهد؟ در صورتیکه باز هم طبقهِ قاطعهِ امروزه با این حربه قوت نمیگیرد. برای
اینکه در وجود چندین جریان نسبی تکامل موجود است و در داخل هر قضیه عامل محو شدن
آن قضیه مشاهده میشود. این چه قسم عاملی است؟ این تکامل در نتیجه چه شرایطیست؟
میتوان گفت کاملن با مقررات معرفةالروحی مربوط است اگر معرفةالروح راه تداوی و
تدبیر عملی دفع قضایا را واجد نباشد وسایل تداوی و تدبیر علمی در رفع قضایا کجاست؟
ما میگوییم در نوع مناسبات اجتماعی، در وضع جریان اقتصادی.
راست است که انسان بنابر نوشته شما برای انجام وظیفه خود بیشتر از حیوانات
دیگر با اشکالات مواجه میشود. ولی روح کاملتر و حس دشوارتر مسایل روحی که علمالروح
وسیلهِ حل آن است کدام است که مربوط به مناسبات و جریاناتی نباشد که اشاره به آنها
شد؟ ماهیت وظیفه چیست؟ آیا با مسایل روحی وظیفه به وجود میآید که با همان روح
انجام داده میشود؟
این اقدام عینن سعدی ماست در پندیات به مردم دادن و اقدام روحانی متاخرین.
مخصوصن در امریکا برای ایجاد یک خلق موقتی و تصنعی مثل ساموئل اسمایلز و دکتر
واتسون و امثال آنها. از همهِ این مساعی مراد حفظ منافع طبقهِ قاطعه است.
سهوی که در اینجا رخ داده است و من میدانم از چه راه جواب آن را هم تهیه میکنید
این است که قضایای معرفةالروحی را از قضایای غیر آن تفکیک میکنید ولی با مفهوم
کلی، که من قصد دارم، توجه نخواهید کرد یا حیات معرفةالروحی را با حیات اجتماعی در
حکم واحد میسازید. درصورتیکه در این وقت حیات معرفةالروحی تفکیک را رسانیده است.
ولی عمده مطلب این است که شما ساختمان را به منزلهِ مبانی قرار دادهاید. یعنی
روح، و ایدئولوژی همهِ ساختمان محسوب میشوند. ساختمانی که فقط شرایط مادی جسم و
حیات ارگانیزم در آن دخیل نیست بلکه با قرار دادن انسان در جزو طبیعت شرایط
اجتماعی و اقتصادی در آن دخیل است.
خودتان میگویید "برای بشر امروز انجام دادن این وظایف نمیتواند به حالت
انفرادی باشد"، این قضیه کاملن درست است زیرا که در کلیهِ قضایا معتقد به
تاثیر جمع در فرد هستیم و فرد را جزیی از جمع میدانیم. ولی آیا جمع در نتیجهِ چه
شرایط واجد فلان نوع ایدئولوژی شده است که با وقوف به ایدئولوژی او فرد بتواند خود
را با ایدئولوژی جمع وفق داده پیشرفت حاصل کند؟ مگر اینکه از یک مفهوم کلی در خصوص
قضایای اجتماعی صرف نظر کرده و به مفهومی که از حدود مقررات معرفةالروحی به وجود
میآید بپیوندیم. البته وقوف بر اینکه طرف مبارز ارادهِ قوی دارد و انسان باید قویالاراده
بوده باشد این ملاحظهِ معرفةالروحی رفع قضایای اجتماعی را به طور کلی نمیکند. به
یک جمله واقعن اجتماع مفهوم کلی را شامل است، تدابیر و تداوی آن هم باید به شأن یک
مفهوم کلی رسیده باشد.
و در خاتمه کتاب، در قسمت "اکمل تجلیات روح" هم به همین نحو فکر
کردهاید. البته منظور من همیشه مسایل اجتماعی است. در مواردی دیگر گاهی مثل یک
ماتریالیزم و ولگر [vulgaire] به طور غیر کنکره [inconcrète] به شرح قضایا وارد شدهاید و به ذکر کلمه زمان و مکان
اکتفا کرده و گذشتهاید. بدون پیدا کردن جزء اخص از مفهوم کلمه زمان و مکان نقیصههایی
که در این کتاب چنانکه در قسمتهای اجتماعی تئوریهای علمی یافت میشود از نظایر
همینهاست که گفته شد و مربوط به متد است.
در این خصوص آن شخص سومی که از او اسم نمیبرم و الان غایب است، خیلی نظریات
داشت. در حواشی کتاب شما مخصوصن علامت سوالهایی گذاشته است که من به آنها نمیپردازم.
با وجود همهِ اینها برای تعریف کتاب شما همین یک سطر کافی است که در ایران امروز خوانندهای
که بفهمد ندارد.
به این جهت شما میتوانید بدون دخالت در بعضی مسایل که ایجاد زحمت میکند و
بدون اینکه فکر کنید چرا دخالت ندارید بدون مانعی در تاسیس حیات جدید ایدئولوژی در
ایران کمک بکنید و در این اقدام خودتان مثل یک پیشرو باشید. بهتر از یک سرباز که
کشته میشود و به مراتب لازمتر از هزاران قطعه شعر و غزل که فلان شاعر قدیمی مسلک
معاصر نشر میدهد، خدمت بکنید.
شعر امروزی در حقیقت یک سوال اقتصادی است، برای تامین اقتصادی شخصی. ولی من و
شما باید به اندازه خود کار کنیم. شاید بیش از مقدار زحمات شما در رشتهِ خودتان،
من هم در خصوص تجدید بنای پوسیده و بیفایدهِ شعر و ادبیات فارسی زحمت کشیده و میکشم.
اگر زیاد اسم مرا نشنیده باشید و ثریای افشار برای اولین دفعه به شما بگوید این
گمنامی هم صفت ممتاز و عمومی حیات مردمان زحمتکش در ایران است.
من با امید به ملاقات نزدیکی به این سطر آخر که آخرین نگاه دوستانهِ من به شماست
خاتمه میدهم. از این طرف دریا همیشه سیمای یک روز خیالی را در نظر میگیرم.
نیما یوشیج
No comments:
Post a Comment