Friday, November 23, 2012

حرفهای همسایه / 68



قطعه‌ی "غروب سرد" شما را خواندم. در حد یک معرفت عادی، موضوعی نه چندان عمیق بود. فقط شما می‌توانستید آن را با چشم شاعرانه دیده از حیث تخیل و دید خود بزرگ کنید؛ یا احساساتی را به آن چاشنی بدهید. هیچ‌یک از اینها را نکرده‌اید، یعنی نخواسته‌اید بکنید. تنها قافیه و ردیفی‌ست. خود من هم وقتی شبیه به این قطعه را داشتم، مثلن:

"آمد شب و براند تو را از دری که بود
بی‌شرم رفتی     از در دیگر بر آمدی"

مردم‌پسند است ولی شاعرپسند نیست. در دنیای پر از غوغا آیا چه خواهد ماند و نوبتی برای ماندن خواهد داشت؟ اگر شما در قطعه شعر یا غزلی بگویید که یعقوب‌وار برای یوسف گریه می‌کنید و نظیر مضمون‌های کهنه را با عبارات دیگر به پرده بیاورید، حمالی برای الفاظ مردگان بوده‌اید. چون دوست شما هستم از من ممنون باشید که به جای به‌به گفتن می‌گویم قطعه‌ی غروب سرد شما مایه‌دار نیست و تا این مایه، حرف من هم بس است.

No comments: