عزیزم!
این دفعه راجع به معنویات و درونیهای قطعه شعر شما چند کلمه میگویم.
از حیث صنعت بسیار خوب آمدهاید، اما از حیث منطق داستان ضعیف است. من به شما
بارها این را گفتهام:
دانستن متد، مثل دانستن جدول ضرب است. مثل این است که شما ابزار خوبی برای
نجاری به دست دارید و حال آنکه نجار نیستید. این دانستن به عقیدهی من به کار نمیخورد
– باید بتوانید آن را به کار ببرید. هوش سرشار و دقت شما نسبت به آنچه شما را
احاطه دارد آن وقت شناخته میشود. اما حالا فقط حافظهی شما به کار رفته است که میدانید
بیعلت و جامد و مجرد چیزی را در نظر نگیرید و امثال آن. در صورتی که ضعف اشخاص در
داستان شما پابرجا و بدون تغییر در ضمن حوادث است. از اول آنها را با این صفات پیش
چشم گذاشتهاید و تکانی نخوردهاید.
بهتر بود که نگویید رحیم بود یا بخشنده بود، بلکه بنای داستان را طوری بگیرید
که رحم او را آشکار کند و مجبور به بخشندگی شود. این جریان علاوه بر اینکه منطق محکم
به محتویات فکری شما میداد، داستان شما را بسیار طبیعی میساخت، مثل اینکه از روی
مدل زنده برداشته باشید و عینن همان باشد، این عینن اثریست که شما میطلبید تا در
خوانندهی داستان تولید شود.
اگر آن مرد، بعد از آن منظرهی خیالی به رحم و تاثر میافتاد چه ضرر داشت که
قبلن رحم و تاثر را با خود سوغات آورده باشد؟
این سوغات برای خواننده هیچ ثمرهای ندارد، زیرا مثل چیزهایی است که با او
مربوط نمیشود. اما زمانی که مربوط میشود و پابپای حوادث آمده بود... باقی را
خودتان فکر بکنید. البته پیش از انتشار برای شما آسان است این اصلاح، که داستان
شما بهتر از آن باشد که هست و هنر شما بیهوده به مصرف نرسیده باشد؛ مثل بازیگری که
در بیابان و شب تاریک بیهوده دارد میرقصد...
No comments:
Post a Comment