در قطعهی اخیر شما شوق سرایش عجیبی وجود دارد. فکر ما با هم این معنی را مییابد.
شما در اشعار حماسی هوگو این حاصل را برداشت کردهاید و معلوم است که مدتها در ذوق
شما و با احساسات شما نطفه گرفته تا اینکه به این حد نمو عالی رسیده است. در تمام
موقع سراییدن مثل این است که چیزی نه به خود جاری میشود و سراینده به روی بادپایی
سوار شده، پهناور و سبک و راحت و چسبان پرواز میکند. شعرش با او و او با شعرش پر
میکشند. حقیقتن این لذتیست که خوانندهی هوشمند و کارآگاه و حساس، مثل خود شما،
آن را کم و بیش درک میکند، هنگامی که احساسات او با شما جور باشد. درست نقطهی مقابل
قطعهی "راز شب" رفیق همسایهی شما که خیلی یکنواخت و کسلکننده است. نه
شکوه کلمات و مصالح درخور ژانر قدیم را اندوخته و نه لوازم جلوه و طرز کار جدید را
داراست. فقط کلمات آرتش و امثال آن ورود کردهاند. پس از آن شعر "کینه"
که مثل این است که گوینده در گفتن آن جان کنده و اگر گاهی روانی در جملات دیده میشود
دچار تشنج هم هست. فقط مواظبت کرده است که با تشبیهات مکرر جلوه و جلای از دست
رفته را به جای لوازم جلوهبخش به دست بیاورد. و حال آنکه تشبیه برای قوت دادن به
مقصود است. تشبیهات مکرر، بسیار زننده واقع شده، ذهن را دور میکند. گوینده مثل
این است که از دست میراند و با پا پیش میکشد و بیا و نیا میگوید.
در این صورت من خیلی متحیرم چرا میخواهند ناقدین شعر، راه مقایسهای بین شعر
شما و او به دست بیاورند و چرا؟
به همین قدر اکتفا میکنم.
No comments:
Post a Comment