Sunday, November 25, 2012

حرفهای همسایه / 70




در قطعه‌ی اخیر شما شوق سرایش عجیبی وجود دارد. فکر ما با هم این معنی را می‌یابد. شما در اشعار حماسی هوگو این حاصل را برداشت کرده‌اید و معلوم است که مدتها در ذوق شما و با احساسات شما نطفه گرفته تا اینکه به این حد نمو عالی رسیده است. در تمام موقع سراییدن مثل این است که چیزی نه به خود جاری می‌شود و سراینده به روی بادپایی سوار شده، پهناور و سبک و راحت و چسبان پرواز می‌کند. شعرش با او و او با شعرش پر می‌کشند. حقیقتن این لذتی‌ست که خواننده‌ی هوشمند و کارآگاه و حساس، مثل خود شما، آن را کم و بیش درک می‌کند، هنگامی که احساسات او با شما جور باشد. درست نقطه‌ی مقابل قطعه‌ی "راز شب" رفیق همسایه‌ی شما که خیلی یکنواخت و کسل‌کننده است. نه شکوه کلمات و مصالح درخور ژانر قدیم را اندوخته و نه لوازم جلوه و طرز کار جدید را داراست. فقط کلمات آرتش و امثال آن ورود کرده‌اند. پس از آن شعر "کینه" که مثل این است که گوینده در گفتن آن جان کنده و اگر گاهی روانی در جملات دیده می‌شود دچار تشنج هم هست. فقط مواظبت کرده است که با تشبیهات مکرر جلوه و جلای از دست رفته را به جای لوازم جلوه‌بخش به دست بیاورد. و حال آنکه تشبیه برای قوت دادن به مقصود است. تشبیهات مکرر، بسیار زننده واقع شده، ذهن را دور می‌کند. گوینده مثل این است که از دست می‌راند و با پا پیش می‌کشد و بیا و نیا می‌گوید.
در این صورت من خیلی متحیرم چرا می‌خواهند ناقدین شعر، راه مقایسه‌ای بین شعر شما و او به دست بیاورند و چرا؟

به همین قدر اکتفا می‌کنم.

No comments: