Wednesday, October 10, 2012

به بهمن محصص / تیر 1334



تیرماه 1334
به بهمن محصص


دوست گرامی

فکر می‌کردم چه موضوعی را در نظر گرفته باز به نوشتن مبادرت کنم. خودتان سر رشته را به دست من می‌دهید. چرا تلاش شما درباره من بیش از خود من است؟ در اینکه در آن دیار ناآشنا از من چیزی انتشار پیدا کند به خودتان چندان زحمت ندهید. عمر من گذشته است. برای بیمارانی که ساعات آخر را سپری می‌کنند اجرای مراسم دیگر به نظرم مناسب‌تر باشد. اما به حساب کارهای کرده که در دست مردم است و متاسفانه یکی از داستانهای منظوم من هم در بین آنها به چشم نمی‌خورد، نمی‌دانم آنها را به کجا خواهم برد. در عوض زمانهای زیاد در پیش است. مملو از انبوه کسانی که بعد از ما به این سرزمین قدم رنجه می‌فرمایند و شاید کمتر از ما این جام تلخ را به عنوان گواراترین شربتهای شیرین سر نکشند. کما هو حقه در این وقت سن و سال با حال و روزگاری که دور از زاد و بوم خود دارم اگر خودم را به جا بیاورم شرایط تناسبی را رعایت کرده‌ام. به قول شاعر فرانسوی "مرا که خدا نام می‌برند و من مقبره‌ای هستم". اگر از وضع کار کردن خودم چندان راضی نیستم از وضع پیشرفت آن هم با این شکلها که می‌بینید به مراتب ناراضی‌ترم. کرمهایی هستند که می‌خواهند تقلید ما را در بیاورند. چون نمی‌توانند می‌گویند ما ریزه‌کاریهای دیگر می‌کنیم. کافی است که بندباز با مهارت در روی ریسمان کار خود را انجام بدهد و در پایین فکر کند شیطانکهای او هم بازیگریهای خودشان مردم را مشغول می‌دارند.
من هزاران ورد و تعویذ را برای چشم‌زخم حمایل کرده‌ام و در همین حال به جا می‌آورم که اینقدرها کسانی به من نگاه نمی‌کنند و کسی که به منزل رسیده است در حالی که دیگران نرسیده‌اند، چه حسابی را باید به گردن بگیرد. چه بسا باید چشم در راه هرگونه خبرهای وحشتناک بود.
شوخی نپندارید. نزدیک شده است آن روزی که شما در ولایت غربت بشنوید به جرم کوتاه و بلند کردن مصراعها استاد گرامی محکوم به حبس و اعمال شاقه شده باشد.
با  وجود این باید ریخت کار را نمایان ساخت. بعدن مثل تماشاچی با حوصله‌ای به سیر و تماشای آن بین مردم پرداخت. این ظرفیت لازم است. همه وقت و زمان همینطور بوده است. سعی کنید که فقط در این مورد به خصوص روحیهِ مرا داشته باشید. تمجید و تکذیب مردم را غالبن به خودستایی و فضیلت‌‌فروشی خودشان حمل کنید تا به قضاوتهای از روی درایت و صراحت و استحکام. خود من در بین چیزهایی که راجع به من نوشته می‌شود، باور کنید از شرح حالهایی که راجع به من در روزنامه‌ها و مجله‌ها می‌نویسند بیشتر کیف می‌برم تا از قضاوتهایی که نسبت به کار من دارند. هنوز من زنده هستم که سر تا پا قصه شده‌ام.
چند کلمه می‌نویسم که اقلن به یکی از کاغذهای خودم که از شهری به شهری می‌رود رنگ نیرو و مسرتی داده باشم. در ضمن چیزهایی که راجع به من می‌نویسید به مطالبی برخورد می‌کنم که خیالم می‌رود به داستانهای الف لیل و می‌بینم چطور عاشق‌پیشهِ پیر و مسکینی کفش و عصای آهنین دارد و خیال مطلوب هنوز او را به طرف جزیره‌های غیرمسکونی و متروک می‌برد. این کیف را از من مضایقه نمی‌کنند. اوضاع کواکب همیشه دلالت بر اینگونه اخبار دارد. من آن عاشق پیر و مسکینم.
اخیرن خبرنگار جوانی پیش من آمده بود. این جوان می‌خواست مطالب بکری را راجع به من با هم جور کند که دیگران نکرده‌اند. - تبارک الله احسن الخالقین -. باید به اینجور جوانان که قدرت خلاقیت دارند کمک کرد. به من گفت "چطور است در شرح حال شما اسم شما را با اسم دیگر عوض کنم؟" من به او گفتم "ابتکار شما کامل‌تر می‌شود اگر چنانچه عکس مرد ناشناسی را هم به جای عکس من چاپ بزنید".
آیا با این توانایان دست به کار شما باز نومید هستید؟ یا انتظار دارید من بر ابتکار آنها پیشدستی کرده حرفی را برخلاف واقع از حال و روزگار خودم برای شما بنویسم و نفهمم چرا شما در کاغذهاتان از من احوالپرسی می‌کنید؟ یا در پاکنویس کردن کارهای خودم از من توقع دارید زرنگ‌تر و چابک‌‌دست‌تر از این نمود کنم؟
پیش از این شما را ناراحت نمی‌گذارم. نمی‌دانم کدام روز از روزهای تیرماه است. کاغذ را همین جا تمام می‌کنم.


دوست شما
نیما یوشیج

No comments: