همسایه عزیز من !
خیلی سیاسی شدهای و نمیگویم چرا. ادبیاتی که با سیاست مربوط نبوده در هیچ
زمان وجود نداشته و دروغ است. جز اینکه گاهی قصد گویندگان در کار بوده و گاهی نه.
در اینصورت مفهوم بیطرفی هم بسیار خیالی و بیمعنی است.
پس از این مقدمهی کوچک به سر حرف خودمان میرویم. بعضی از نوشتجات ماکسیم
گورکی به خاطرم میآید. میگوید: ادبیات، افکار روشنتر و قانعکنندهتر از آنی را
بیان میکنند که علم و فلسفه بیان میکنند.
با این عقیده کاملن موافقم. امکانپذیر بودن این فکر نظیر این است که بگوییم
آیا ممکن است داروی مناسب مرض، برای مریض مفید باشد یا نه. در هر صورت اگر مریض
زنده بودنی باشد، جواب منفی نمیتوان به این سوال داد.
ملت ما بیش از همه محتاج به اینگونه ادبیات است، چه نظم باشد چه نثر. یعنی
ادبیاتی که زندگی را تجسم بدهد. اما تصور داشتن اینگونه ادبیات، باید ما را داخل
اقدام مجدانه کند. این ادبیات، به منزلهی خون است در عروق... در این صورت میآییم
به سر فکر خودمان. شاعر کسی نیست که به کلمات وزن و قافیه میدهد. مثل اینکه حساب
و نظامنامهای ادارهای را به نظم آورند. این کار جز اتلاف وقت و فشار بی فایده
به مغز آوردن چیز دیگر نیست، در صورتیکه شاعر باید مطلب عادی را، که علم و فلسفه
آنطور موثر بیان نکرده، بیان کند و گاهی از اوقات بهتر به ثبوت برساند. زیرا علم
نتیجهی تجربه و فلسفه نتیجهی قیاس معالغیر و استقرا و استدلال است. ریشهی همهی
اینها هم در زندگیست و شاعر یا نویسنده، هرکدام در موردی، عمیقتر چشم بینا و با
قوهی زندگی به شمار میروند. زیرا در قضایای آن واردترند. اگر این چشم نباشد هیچ
نیست، چون عالم و فیلسوف هم نیست، پس بسیار مرد خودخواهیست.
اگر شاعر نتواند یک مطلب عادی و به گوش همه رسیده را قویتر از آن اندازه قوت
که هست نشان بدهد، اگر شاعر نتواند معنی را جسم بدهد و خیالی را پیش چشم بگذارد،
با داستانهای خود ثابت بدارد یا باطل کند؛ کاری نکرده است. شاعر نیست و همان است
که گفتم. اشعار موزون و موافق طبعهای کنونی بالعموم این فقدان قدرت ذوقی و دماغی
را بیان میکنند. مثلن میگوید "کارگر باید مزدش را بخواهد و زندگی کند".
خیلی احمقانه است این تکرار به نظر من و احمقانهتر آن وقت که عین عبارت عادی را
که همه میدانند از شکل و شباهت طبیعی برگردانده در قالب وزن و قافیه ریخته باشند،
آن هم وزنهایی غیرطبیعی، که هوایی عقب تار و ویولن میرود.
شاعر باید این مطلب را زنده کند. کاری کند که دیگران آن را ببینند آنطور که او
میبیند و تکان میخورد. همانطور باید تکان بدهد. شاعر باید موضوع را لباس واقعه و
صحنه بدهد. آن وزن را که در خود او دارد، در مردم تولید کند.
ادبیات جدید ما به کلی فاقد این است. یعنی برای افکار جدید وسیلهی موثری هنوز
به کار نرفته است. احمقها خودشان را گول میزنند و از شدت حماقت است که دقیقهای
از خود نمیپرسند آیا این مطلبی را که من موزون ساختهام دیگران نمیتوانند؟ نکته
این است که بیشتر مردم میتوانند و در
میان صد نفر اقلن پنجاه نفر این کارهاند. یعنی طبع روانی دارند و همین دلیل بر
انحطاط شرمآور ادبیات ماست که همه شاعر و همه نویسندهاند. در صورتیکه عده بسیار
کمتر باید باشد و هر جای رودخانه نباید ماهی و هر جای کوه نباید معدن داشته باشد.
اما بیچارهها در نتیجهی خودخواهی و حماقت، کار و کسب خود را گذشتهاند و به نظم
الفاظ مشغولند. زیاد حرف زدم، مرا ببخشید. میتوانیم برای هر طبقه مطلب موثر بیان
کنیم. نظم کلمات فقط یک روکش است، اصل مطلب حقیقی و مجسم ساختن است؛ یعنی جانی که
بدن لازم دارد.
چون این را دانستید میتوانید عامل موثر در جمعیت باشید. ادبیات ما محتاج به
این طرح است که من به شما دادهام و همیشه درخصوص آن حرف میزنم و میدانید که
همسایه همهی کارهای خود را روی آن گرته تمام میکند.
اسفند 1324
No comments:
Post a Comment