عزیزم!
اکنون که گوشهی دنجتر برای پرداختن به ضمیر خود پیدا کردهام به خوبی حس میکنم
ناهمواریهای زندگی محل بیشتری برای اندیشههای ابهامآمیز شما باز میکند، حتا میتوانید
به چیزهای خیلی تصوری – که بالاخره بستگی نهانی و خاصی با زندگی شما دارند –
بپردازید. این است که من یکبار دیگر به دنبال همان حرفها رفته، میکوشم تا نکتهی
لازمی را که برای زخمهای شعر شما به منزلهی مرهم است تا اندازهای روشن کرده
باشم. ولی درخواهید یافت که این کار علت دیگر هم دارد.
قطعهی اخیر شعر شما بعدن مرا با بیمواظبتی غریبی که از شما سرزده است برخورد
داد. ناگهان دریافتم که شعر شما خواننده را در حین اینکه در آن غرق شده است، به
واخوردگی و پرتی حواس بیثمری میاندازد. به واسطهی تصویری اضافی که در آن، در
چند مورد به خصوص، به وجود آوردهاید. در صورتیکه موضوع از حیث تشریح به اندازهی
قوت خود باقی مانده و چیزی با این رویه بر قوا و تاثیر آن اضافه نکرده. فقط در چند
لحظهی کوتاه خواننده را دور از زمینهی اندیشههای اصلی شما نگه میدارد، بعد با
وضع پریشانی به آن بازگشت میکند. حال آنکه هر رنگ و تصویری برای رفع احتیاجی است.
چنانکه هر تشبیهی برای قوتیست. این نازککاری هم که در روی کار فراهم میآید برای
دلالت و اثر بخشیدن مخصوصی است. متاسفانه ذوق شما شانه خالی کرده، نفسزنان و با
التهاب عجیبی پیش رفته نخواستهاید که محل واقعی این کار را به خوبی دریافته
باشید. حتا فکر نکردهاید که این کار فقط در سبکی که شما اخیرن نسبت به آن تمایل
میورزید وجود ندارد، بلکه در طرز کارهای دیگر هم به این نکته برمیخورید و آن این
است که گوینده به وسیلهی انگیختن و به جا گذاشتن رنگهای معینی، میدان به خوانندهی
خود میدهد. ولی این رنگ اساسی که آنقدر با مواظبت به جا گذاشته و به یک جمله
معترضه شباهت دارد، برای برانگیختن حس کنجکاوی خواننده و برای این است که خواننده
را با رنگ و تصویری اضافی و در نقطهی معین میخکوب کرده، رخنه برای نشست دادن
اندیشههای خود در دماغ او باز کند. چون این است این کار بار دیگر شما را با نکات
اساسی و مربوط به پایهگذاریهای ساختمان شعر شما برخورد میدهد. اگر برداشتهای
قبلی شما مقصود اصلی شما را متمایز نساخته و دلالتهای شما ضعیف بوده و سمبولها
بیجا و بیمناسبت باشند؛ این کار به عکس نتیجه میبخشد. حالت ابهام و پیچیدگی سبک
کار شما را، در موردی که مجبور به اجرای آن سبک بودهاید، زیادتر کرده مثل این
خواهند بود که شما اسبی را که میتازد، بدون قدرت براینکه پیوستگی زمانی و مکانی
آن را تشخیص داده و لوازم جلوهی مادی آن را بدست آورده باشید، یالهای پریشان او
را به پنجه سرد مردگان تشبیه کنید. یا کوهی را نمودار نساخته سنگی را در آن
بغلتانید و در ضمن گریززده تشبیه بیاورید که این سنگ شبیه به فلان چیز است...
به نظر من شبیه به هیچچیز و همهچیز، و چیزی که در حکم همهچیز است آن یک چیز
را که هنرمند صراحتن به آن قصد کرده است، نیست. در صورتی هنر جلوه مینماید که
نمایندهی خود را هضم کرده پس از آن مایه برای جلب انظار مردم پیدا میکند. این
استعداد و چگونگی فراهم آمدن آن را شما باید به جا آورده، حتمن در نظر داشته باشید
که همسایهی محبوب شما هم در آن قطعه که به دنبال آن رفتهاید چه کرده است. اول نقطههای
جلوهبخش به آواز خروس داده پس از آن محل برای این تصویر (که به مانند رگ خشک که
در تن مردگان خون بدواند) به دست آورده است. من زیر و بم این کار را مخصوصن در
همین قطعه شعر او به چشم شما میکشم و از شما میخواهم که در نظر بگیرید، اول
بتوانید خلاق خوبی باشید و بسازید و قدرت ایجاد شما "ناشی از نشانههای زندگی
خود شما" باشد و بروز و ظهور با اقتدار و نیرومندی را از خود نشان بدهد، پس
از آن آرایشهای دیگر که در حکم پوست به روی مغز و دستکاری به روی ساختمان اصلی
است، تابع همان استحکام در پیکربندی اصلی شعر شماست. اگر پیکرهی شعر شما میلغزد
و مثل این است که چندان از روی رغبت واقعی و بصیرت و ایمان به آن نظر نداشتهاید (و به این جهت
راه نفوذ در دیگران ندارید) هر رنگ و تصویری هم که در ضمن آن فراهم بیاید بیمغز و
لغزان است. فرصت به پابرجا شدن هیچ یک از اندیشههای شعر شما را به خوانندهی
شعر شما نمیدهد. درست مثل این است که نقش در روی آب بسته باشید و به مدعیان شعر
خود میدان وسیع برای خرد ساختن خودتان میدهید. ولی چرا؟ آیا استاد زبردستی را میشناسید
که با بیمواظبتی خود همان اثر عالی را که در هنگام مواظبت دقیق، به خلق آن توفیق
مییافته است به وجود بیاورد؟ بعد آیا این راز سربسته برای شما فاش نخواهد شد که
چرا گاهی استادان زبردست اثری بسیار نازل و کودکانه به بازار هنر میآورند؟ البته
در جواب به من به نکاتی تصدیق خواهید کرد و من راه به دست میآورم که به شما توصیه
کنم در کار خودتان مواظبت بیشتری داشته باشید.
No comments:
Post a Comment