همسایۀ عزیز!
از فرستادن شعرهای خودتان برای من خودداری نکنید. در این ناحیۀ دوردست هم که
دهکورِۀ کوچکی در میان جنگل بیش نیست، و من از خستگی به آن پناه آوردهام به یاد
شما هستم. من خاصیت خود را از دست نمیدهم.
فکر من در پیرامون آن چیزی است که مانند میراثی از من ممکن است برای دیگران
باقی بماند و میل دارم رموز آن را در زندگی خودم برای شما شرح بدهم. اما شما چرا
از این ابهام که دید شما را پرعمق و لطیف و باشکوه میگرداند، میپرهیزید؟ این
وسوسۀ خطرناک که برای هنر به منزلۀ سم ریشهبراندازی است و مصالح به کار آمده
را خام و کمرنگ نگاه میدارد، اگر از سرتاسر اشعار شما پیدا نبود از نامهای که به
ضمیمۀ اشعارتان برای من نوشته بدید پیدا بود.
باید نخست ایمان آورد و بعد به کار افتاد. حقیقت سرنوشتی که روزی رقم مسلم میشود،
از اینجا آب میخورد. نکتهای که میخواستم مخصوصا راجع به شعر اخیر شما با شما به
میان بیاورم این بود و باز میگویم: کدام اشخاص در بین خوانندگان شما هدف واقعی
شما هستند؟ اگر بر طبق ذوق و درخواست دستهای نوشتهاید و مایۀ جانبخش شعری اگر
در آن سراغ دارید و میتوانید آنها را اقناع کنید و به آن نشانه که میخواهند آنها
را رسانیدهاید؛ دیگر شک و تردیدی درخصوص خوبی و بدی اشعارتان نداشته باشید. مثل
کوه محکم در مقابل بادهای هرز قرار بگیرید، بدانید که شما کار خودتان را میکنید و
هرکس باید کار خود را کرده باشد. حقیقیتر از این حیث تاثیر واقعی، چیزی نیست.
اراده برای هر فرد ارادهای است که حوادث جمعی آن را فراهم آوده است. با در نظر
گرفتن هر نکته برای شما که از همه چیز زمان خودتان مزه میچشید چه نگرانیست، در
حالی که شما میدانید به نقطۀ دوردست و دقیقی از هنر پیوستهاید.
همچنین باید بدانید آن چیزی که عمیق است، مبهم است. کنه اشیا جز ابهام چیزی
نیست. جولانگاهی که برای هنرمند هست، این وسعت است (درحالیکه میخواهد به همهچیز
برسد و همهچیز را با قوت آن دریابد) این وسعت، هنرمند واقعی را تشنهتر میدارد.
در عروق او در نقطۀ پرعمقی، آن چاشنی تلخ و شیرین زندگی را که او به خود و
نابخود به هوای آن میرود میچشاند. در آن یافتههای زندگی او را باید دید. لذتهای
گمشده با ساعات دور و دراز از هجران را حاکی از شبی که در میان شبها بیهوده و به
روز پیوست؛ روزی که در آن روشنی زنندۀ آن انتظار شب را میکشید. جان هنر با
زندگی است. شما بارها به آثاری برخوردهاید که همین ابهام آنها را زیباتر ساخته به
آنها قوۀ نفوذ عمیق داده است؛ اگر این حرف را دوبارهخوان کنید «انسان نسبت
به آثار هنری یا اشعاری بیشتر علاقمندی نشان میدهد که جهاتی از آن مبهم و تاریک و
قابل شرح و تاویلهای متفاوت باشد.»
من تمنایی از شما دراین خصوص ندارم و مدعی این نیستم که بدون ابهام هنرمند
هیچ کاری از کارهای خود را نباید به پایان برساند. اول باید دانست که شعر هم حرفی
از حرفهای ماست. از حیث کم و کیف و چگونگی خود در زمان و مکان معین. مادۀ بیارتباطی
با مادۀ زندگی ما نیست و باید نشانهای از زندگی ما باشد. به این جهت از حیث
موضوع میتواند یک وقت ابهامآمیز جلوه کند. همچنین عقیده دارم که هنر تابع موضوع
است اما چون شعر واقعی میوۀ زندگی ماست و ادراک عالی آن منحصر برای دستۀ مخصوصیست، تصرف غیراهل در آن منطقی بسیار خنک و خیالی و خالی از چیزهایی جور با
حساب میخواهد. فقط در این مورد هوشیاری هنرمند ــ ازین دهکده به شما دستور میدهم ــ در چه چیز خواهد بود؟
برای هنرمند که میخواهد کارش را از روی مصلحت انجام داده باشد، هوشیاری او در
اینجاست که فکر کند و بیابد برای کدام طبقه مینویسد، و واجبتر آن است که برای آن
طبقه نوشته باشد، پس از آن هنر را به حد زبان پایین آورده یا به حد اعلا بالا برده
است. در هریک از این دو کار اگر فکر خود را درخور هضم ذوق و توانایی بر درک آن
طبقه که منظور اوست به میان گذاشت، باید گفت این هنرمند در کار خود چیزی را تعهد
نکرده است که فروگذار کرده باشد، مثل قطعهی «ز دریاخیزان» شما. اگر
این قطعه برای کارگرهایی بود که شانههای لختشان از زیر دیوار شما رد شده و بارهای
سنگین عزیزانی را میشناسد به سر منزل میرسانند، من با کمال صراحت به شما میگفتم
شما بسیار ثقیل و ناگوار این قطعه را ساختهاید. ولی چون این نیست و برای آنهایی
نوشتهاید که درخصوص نجات آن تشنۀ تحریک بیشترند، این قطعه را حقیقتا خوب از آب
درآوردهاید. کاری را که لازمۀ هنر و منظور دیگری از آن بود انجام دادهاید. اگر
کاملا موضوع راجع به ساحت وسیعتری بود و راجع به همۀ طبیعت که زندگی من و شما
هم در جزو آن قرار گرفته است، باز همین را میگفتم، و میگفتم:
کارهای با عمق اساسا ابهامانگیز هستند. این ابهام در همه جا، وقتی که عمیق
میبینیم، وجود دارد. و در همۀ روزنههای زندگی مثل مه که در جنگل پخش شده است.
با نظر ما که مییابد یا نمییابد یا مجبور شده است که نیابد، کم و زیاد میشود.
حال آنکه برای کسانی که نظری با این عمق ندارند، ابهامی هم وجود ندارد و باید گفت
برای آنها چیزهایی که در اطراف آنها قرار گرفتهاند، مثل خوراک دستپخت روزانهشان،
از اندازۀ معین و مسلم حکایت میکند که در دایرۀ ظرف محدودی محدود شده است.
اما هرکس حق دیدی در این دنیا دارد و برای مقصودی که میخواهیم به دست جمعی انجام
بگیرد و هرکس به نوبۀ خود ایرادی به شمار میرود. راهی که شما میروید راهیست
که حتما همهچیز در آن با وضوح نیست. بلکه در بسیاری از آن چیزها، روشنیها تاریک و
پررنگها کمرنگ میشوند؛ تا اینکه شما به کنه باقوت هرچیزی با کمال تشنگی برسید. خطوط ناآشنایی روشنی میدهد و رنگ میاندازد و با تماس دور یا نزدیک از زندگی شما چاشنی
میگیرد. مثل اینکه در قعر دریا دست انداختهاید. کاوش شما در جهانی بزرگتر است و
شما خود را تنها در آنجا نمیتوانید بیابید. بنابراین، به شما اطمینان میدهم، در
پیرامون شما تشنگانی به حال انتظار وجود دارند که بعد از رفع همۀ تشنگیها، تشنگیهای
دیگر آنها را در این بیابان وحشتناک میدواند. توصیۀ من در مورد تردیدی که شما
دارید چیزی بیش از این نخواهد بود. ولی آیا چه کمبودی در قطعۀ اخیر شما وجود
داشت؟ چگونه باید به اشعاری به این سبک و در این ردیف ترکیب مناسب داد؟ بعدا برای
شما خواهم نوشت. آنچه که مقدمتا میگویم این است: ابهام خود را واضحتر بیان کنید.
No comments:
Post a Comment