عزیزم!
روز بارانی است. باران در روی جنگل و گاوینه و خاموشی آن با وضع رویاانگیزی
سرریز کرده، چنان افسرده میبارد که من باید دلتنگ باشم. اما باز در فکر شما هستم.
قطعهی شعر اخیر شما به من تصویرهایی میدهد، شاید برخلاف آن تصویرهایی که متوقع
بودید در خوانندهی اشعارتان ایجاد شود. علت آن، حالت ابهامانگیز گنگی است که در
میان تار و پود اشعار شما رخنه بسته است. مثل اینکه کاری از روی هوس انجام گرفته
تا طرزی بر طبق طرزی که بوده است و بعضی میپسندند به وجود بیاید. به این واسطه
خود شما هم چشمپوشی نمیکنید که اشعارتان – مخصوصن قطعهای که پیش از این ساختهاید
– معنی را در تعقید سرگیجهآوری انداخته است. و حال آنکه در هر طرز کاری واسطهی
معینی بین ما و دیگران، که مثل ما فکر میکنند، وجود دارد و ما را در نقطهای به
هم ربط میدهد. به هر اندازه که مبهم یافته باشیم، بدون این واسطه، کار هنری از
توازن و قدرت رسوخ، که باید در آن برقرار باشد، بیرون افتاده است. مثل این است که
ظرف محتوی مایعی را به طرف دیوار پرتاب کنید. مایعی که از آن طرف ظرف به دیوار
پاشیده شده است طرحهای عجیب و خیالی را که در زمینهی ابهامی به دست میآیند، میسازد.
نیروی یافتنی که با ذوق و هوش و ذخایر یافتههای شما هست، چیزهایی را چه بسا به
مقتضای حال و موقع که میطلبید – در آن طرحهای عجیب و خیالی مییابد. البته هیچکس
مانع از رویهی آزادانه و طرز یافتن شما نخواهد بود. هنر هم آزادانه میتواند راه
خود را طی کند. برای کسی که معتقد به تغییرات در هر چیز باشد حتمی است. مثل بالا
رفتن سطح همهچیز، سطح هنر هم بالا میرود. یعنی به واسطهی حرکتی که در چیزهای
دیگر به وجود آمده در هنر هم کم و بیش حرکتی به وجود میآید. معالوصف این آزادی
عبارت از این نخواهد بود که هرکس هرچه میخواهد میکند. بلکه عبارت از بهتر به
مصرف رسانیدن هنر به خرج فهم کم و بیش دیگران است. اگر شما بدعتی گذارده و سنتهای
گذشته را به پاس روشهای تازه، از هم گسستهاید برای این است که هنر را به قیدهای
دیگر مقید کرده آن را زندهتر، پرمغزتر، بیاندارتر و دقیقتر ساخته باشید. در این
صورت راهی را که هنر میسپارد راه معین است. این راه حاکی از حد و اندازهای است،
نسبت به یافتههای ما و چگونگی بروز و ظهور آنها. اگر شما کارتان را بینهایت مبهم
انجام داده باشید هنر شما در مورد شما، که زبردستی خود را نمایان ساختهاید، صدق
پیدا میکند. ولی یک نکته قبل از هر چیز برای شما یافتن است. قبل از هر چیز متمایز
بودن موضوع، نیروی کاوش را در خوانندهی اشعار شما بیدار میکند و او را برای
دریافتن نکتههایی که در کار شماست حاضر یراق میدارد. گواراتر این است که کار
نخستین شما، با برداشت مخصوصی، پیش از هر چیز مقصود را در جلو چشم بیاورد. پس از آن
این قضاوت، قضاوت جداگانهای است که آیا این طرز کار مبهم انجام داده شده است یا
نه؟ یعنی در آن چیزهای ابهامآمیز وجود دارد یا ندارد. و البته هر کدام از این دو
صورت سهم مخصوصی از زیبایی میبرند. آدم پخته و باتجربه انکار نمیکند که طرز
کارهای رئالیست مثل طرز کارهای ایدهآلیست، هرکدام واجد جلوههای مخصوصی نسبت به
خود هستند. کفایت و قابلیت در اینجاست که هنرمند تا چه اندازه به کار خود آن جلوهی
مخصوص را بخشیده و چطور در آن زبردستی و عمق به خرج گذاشته است. اگر شما میخواهید
ابهامی مقبول به اشعارتان داده باشید فقط به این ابهام کمی روشنی بدهید، راهش این
است: قصد شما این باشد که چیز مبهمی را با صراحت بیان کنید. پس از آنکه برداشت
نخستین شما از روی دقت لازمی بود، تناسب رنگها را با موضوع و هدفهای خودتان
بسنجید. مثلن انتظار کشیدن درختهای صنوبر و یاس، درصورتیکه انتظاری در موضوع شعر
شما نبود، چیزی را در اشعارتان بی جاومنزل و سرگردان به نظر من میآورد. همچنین
کلمهی "درختی" بدون اسم از آن درخت، که قوت رئالیست به آن میبخشد، طرز
کارهای کلاسیک را به یاد میاندازد که به چیزها رنگ وضوح نمیدهند. درضمن بعضی
کارهای بی ثمر، کلمات دریا و شب و صبح را، که نشانههای خاص شعرهای همسایهتان
شناخته شدهاند، بدون این که به وجودشان احتیاجی داشته باشید، در قطعه شعر اخیر
خودتان جا دادهاید. و به زحمت جا دادهاید. به طوری به زحمت جا دادهاید که محسوس
است. زمختی و ناجوری آنها ذهن را مشوب میکند. مثل اینکه خیلی آنها را دوست داشتهاید
و فقط به پاس دوستی یا برای شکوه و شکل دادن به شعر خودتان – به خیال اینکه شکلی
میدهد – به آنها محل نمودی دادهاید. حال آنکه شعر فورمولبندی نیست. چنانکه
همسایهی رفیق شما با تغییر محل قافیهها این کار را میکند. شاعر نباید برای
اینکه حتمن سرمشق تازه نشان داده و مدل ساز باشد شعر خود را به چشم مردم بکشد. این
کار مآلاندیشی و بدون توجهی است و با هنر ارتباط کوری را داراست. در عوض تفحص
داشته باشید چه چیزهاست که واقعن در ضمن کار لزوم پیدا میکنند. مدل و فرمول مثل
اجرای وزن و هر طرز کاری باید محصول بی بروبرگرد ضرورتی در زندگی هنری شما باشد. شما
میخواهید بنا به ضرورتی، عمقی ابهامآمیز به وجود بیاورید، همانطور که در دماغ
شما به وجود آمده، به آن مبهم نظر انداختهاید و یا از روی مصلحتی آن را مبهم جلوه
میدهید. درهرحال و در هر طرز کاری، در حین توصیف از چیزی لازم است که لوازم جلوهی
مادی آن چیز را چنانکه در خارج از شما قرار گرفته است در نظر داشته باشید. قسمت
ساحل را، با وجود چراغهایی که در آن میسوخت، در قطعهی ماقبل قطعهی اخیر
خودتان، چنان وصف کردهاید که مبهم نیست، بلکه رنگها مردهاند و تجسم نمیدهند. پس
از آن سمبولها بدون لزوم و فایده به پای کار آمدهاند، مانند بعضی مصالح دیگر. در
چند جا چند قافیه که فصل عوضه شده، محل نداشتند. لازم بود گفته باشم – اگر چیزی
سمبل شده باشد یا نه، برای اینکه در چیزی نیروی اثر بیشتر فراهم بیاورید یا
نیاورید – سمبولها باید تناسب قطعی نشدنی و معین و حساب شده را با هدفهای خود
داشته باشند و مثلن تناسب "صبح" به روز بهتر و تناسب "دریا"
به دل و "شب" به یک وضعیت تاریک و پوسیده... با وجود همهی اینها موضوع
را در چند نوبت به مراتب بهتر از قطعهی ماقبل قطعهی اخیر اشعارتان که عنوان آن
"شهر گمشده" بود تعهد کردهاید. برای اینکه در این چند نوبت لوازم وضوح
آن را به آن دادهاید. رنگها به جای خود گذارده شده، در انتخاب آنها دقت به عمل
آمده و به قوت خاص خودند. به این جهت نقطههای مبهم هم جلا و شکوه خود را به دست
آوردهاند. همین مراقبت را در سراسر اشعارتان داشته باشید. من باقی حرفها را برای
وقت دیگر میگذارم و گمان میبرم آنچه را که به شما قول داده بودم در میان این
سطور بیابید. هرچند که بعضی مطالب در این سطور به هم پیچیده و ممکن است در چند
نقطه توضیح بخواهد. چشم شما که دست در کار هستید با این پیچیدگیها آشنایی دارد...
No comments:
Post a Comment