Tuesday, January 15, 2013

حرفهای همسایه / 86



عزیز من!

خردادماه است. لب استخر نشسته به موجهای کوتاه و بلند تماشا می‌کنم. چه رنجی‌ست که همه‌چیز به آدم موضوع برای شعر گفتن یا چیز نوشتن بدهد، هرچیزی با هرچیزی شباهتی یا تناسبی داشته باشد؛ این خاصیت سرگیجه می‌آورد. باری حرف خود را بزنیم.
مثل اینکه استخر حرف می‌زند. موج‌های کوتاه و بلند جملات او هستند که بنا به اقتضای موقع و مقام و معنی، بلند و کوتاه می‌شوند.
حرفی که استخر می‌زند مرا به یاد طرز شعر گفتن خودم می‌اندازد. بله عزیزم نکته مهم این است که من می‌خواهم انتظام طبیعی به فرم شعر داده باشم. در واقع فرم شعر من سنتز حتمی تزها و آنتی‌تزهاست به اصطلاح. مثلن می‌گوییم: چرا با من قهر کرده، چرا پیش من نمی‌آید، چرا حرف نمی‌زند. بعد جمله بلندتر: برای اینکه وقتی من به مسافرت رفتم و از همه دوستانم خداحافظی کردم او را فراموش کرده بودم.
همین کار را در وزن شعری باید انجام داد و قافیه را سرد نگرفت. قافیه را باید طنین مضاعف ساخت که به مطلب بخورد و ته مطلب و جمله را ببندد و الا لزومی ندارد.
فرم شعر همسایه روی این پرگار می‌گردد. هنر نظم دادن، برای شاعر در این است که چگونه با این پرگار بگردد و اثر هنری خود را تطبیق کند. چه بسا که در همه‌ی اشعار آزاد من خوب تطبیق نشده، ولی خوب تطبیق نشدن، غلط نمی‌شود.
هر قاعده و سنتی باید در برابر این خواهش طبیعت که طبعیت کلام گوینده باشد، زانو به زمین زده و تابع شود. چه انسان، چه فکر او، چه طبیعت برای همه چیز یک قانون کلی می‌گذارد و آن این است که همه‌چیز می‌گردند که با هم ربطی یافته تناسبی به هم رسانند، یعنی وزن پیدا کنند.
بگو همسایه فرم شعرش را با این دقایق تطبیق می‌دهد و از این شیرین‌تر کاوشی در عالم نظم دادن به کلمات، او پیدا نکرده است.

خرداد 1325

No comments: