عزیز من!
قطعهی "خنده او" که فرستادید بسیار خوب آغاز
شده، اما از نهایت خود بسیار دور افتادهاید. شما شاعرید، رئالیست بودن برای
نویسندگان داستان به کار میخورد که برای زندگی ظاهر و مردم و معایب آنها مینویسند.
کسی که مانند من و شما باشد، نمیتواند به آن اکتفا کند. حرفی را که زمانی گفته
بودم در اینجا تکرار میکنم:
شاعر، دقیقتر از دیگران میبیند. موشکافی او، او را به رحم
میاندازد. دست از شر و جنایت میکشد. به این واسطه، عقب میافتد. محروم و شکستخورده
شده دنیای زندگی را نمیپسندد. اما چون زنده است و آدم زنده، دنیایی میخواهد، آن
را برای خود میسازد. دنیایی که خودش میخواهد و در خلوت خود پیدا کرده است. در
اینجاست که او موضوع و حوادث خود را میجوید. آنچه مجازی است، آنچه سمبولیک است،
از اینجا پیدا میشود و معلوم میکند که فکر، فکر شاعر است.
قطعه "خنده او" از این دنیا بیرون است. این قطعه
برای کسی خوب بود که فکر عادی دارد و میخواهد شاعرانه نوشته باشد. عشقی که در آن
به کار بردهاید تطور نیافته. عشق عادی است نه شاعرانه. مثل عشق در غزلهای سعدی.
عیبی که قطعه شما دارد این است. البته مردم این را میپسندند،
زیرا زودهضم است برای آنها.
No comments:
Post a Comment