Friday, April 19, 2013

نیما به لادبن / دلو 1304



14 دلو 1304

لادبن عزیزم


صبح است. افسوس که فصل، قلب و مکان آن را تغییر داده خوب یا بد جلوه می‌دهد.
من به خوبی این موقع را استنباط نمی‌کنم. در نظر من حالا نه شب است، نه سحر، نه روز. تنها صورتی‌ست که مثل من رنگش پریده و من مبهوت به آن نگاه می‌کنم. پیش من سایه است که حقیقت و چگونگی آن را احساس نمی‌توانم کرد.
برای من این حالت اغلب اتفاق می‌افتد: تاریکی و روشنی در نظرم یکی می‌شود. در همچو وقت‌ها تنها خیال من، روز یا شب من است.
امروز صبح، همین که از خواب بیدار شدم، احساس کردم که خیالاتم پریشان است. می‌دیدم، اما نمی‌خواستم. می‌خواستم، اما نمی‌دیدم. به هر چه روی می‌کردم توجه به چیز دیگر، آن را از من می‌گرفت. چه می‌جستم؟ معلوم نبود. چه می‌کردم، اراده‌ام کجا بود، طبیعت روی کدام کشتی جسد مرا می‌کشید؟
افسوس! عالم خیال خیلی وسیع‌تر از تعریف ماست، اما نمی‌دانم چطور هیچ جا سکنا نگرفته‌ام.
همین که از خانه بیرون آمدم و به راه افتادم، وسط میدان بزرگ این شهر که به "توپخانه" مشهور است، رفتن یک اتومبیل که بار سفر به ترک خود بسته و سه چهار خانم در آن پیدا بود، یکمرتبه خیال مرا تکان داد. یکمرتبه کدورت، مثل اینکه در قلب مرا می‌کوبید و منتظر ورود بود، آمد و مالک با اقتدار این خانه‌ی خرابه شد.
الان کار می‌کنم. همان کاری که نه به کار من و نه به کار مردم می‌خورد. از این بیهوده‌کاری سرم به شدت می‌چرخد. خیالات برای قلبم همه نقش می‌زنند، اما تمام آنها ناقص و از هم بریده است.
آه! یک روز نشده است که من به خیال آینده‌ی خوشی باشم و به کارهای خود بپردازم.
نه کتاب‌هایم را تمام کرده‌ام، نه توانسته‌ام جواب کاغذ تو را بنویسم. کتاب "حسنک" من نیمه‌کاره پاکنویس شده. کتاب دیگرم از هم در رفته، آن یکی دیگر ناقص. هر کدام به یک حالت افتاده.
از کتاب حسنک، شبها می‌نویسم. لکن سختی معاش، وقت کم و کتاب زیاد، چطور خاتمه کار را تضمین خواهد کرد؟
به این ترتیب وضع معیشت من، قلب من، آرزوی من و تمام هستی من، مثل خود من، خراب است. از حال من چه پرسشی باید داشته باشی؟

نیما

No comments: