Wednesday, August 28, 2013

حرفهای همسایه / 122

همسایه‌ی عزیزم !


خوب دریافتید که من می‌خواهم بگویم کلمات هم ابژکتیو و سوبژکتیو هستند.
شعرایی که مال دوره‌های تفحص درونی هستند با توجهی که به درونی‌های خود داشتند، کلمات را برای رنگ‌گذاری در طبیعت خارج انتخاب نمی‌کردند؛ با نهایت زبردستی و مهارت که در کار خودشان داشتند و آن کار را بعدها تکمیل کردند، کلمات را طوری می‌ساختند که بی‌نهایت حاکی از رنگهای حال و افکار درونی آنها بود. کلمه‌ی "بیمار غم" یکی از آنهاست.
در "شمع کرجی" این کلمه را می‌بینید. وقتی که آن را می‌خواندم، مسعود فرزاد با هوش سرشارش فهمید. من و هدایت به هم نگاه کردیم؛ اما هر دو در خصوص وارد بودن فرزاد به عیب شعر، یکجور فکر نمی‌کردیم.
فکر من درخصوص هوشیاری فرزاد بود. بعدن در خصوص اینکه این، نکته را عاری از تفحص و فقط برحسب ذوق می‌فهد.
در تازه‌ترین شعرهای من باز این کلمات را پیدا می‌کنید. من گاهی اتود کرده و عمدن به آن دست انداخته‌ام. مثل اینکه با آن شیک‌تر کنم شعرم را. در بعضی داستان‌ها افراط کرده، قسمت‌هایی مثل یک غزل گذاشته‌ام. در کاغذ به "شهریار" هم چنین است.
ولی آنها حکم ملودی را دارند در یک کمپوزیسیون وسیع. نوانس و کنتراستی را که به وجود می‌آورند، مطبوع است. حال آنکه در شعر "شمع کرجی" کلمه‌ی "بیمار غم" زننده و خنک و نامطبوع است. آدم حس می‌کند که یک وصله‌ی ناهمرنگ است که مال جای دیگر است.



No comments: