آقای عزیز من!
کتابی را که خواسته بودید پیش مرد آسیابان گذاشتم. به دربند
که آمدید از او خواهید گرفت. اما با این کتاب، که در خصوص تمایلاتی[ست] که بعد از
سمبولیسم پیدا شده است، زیاد خودتان را خسته نکنید. هر چیز در موقعش که برسد، نافع
است. مخصوصن با همسایهی دست چپ که هنوز مقید است، به او کتاب را نشان داده با
کمال ملایمت توصیه میکنید:
«رفیق عزیز من!
مقید بودن درجاتی دارد. اشخاصی هستند که به همه چیز مقیدند.
درواقع چیزی بار آن قبیل اشخاص نیست و تصور نکنید که باشد. اما اشخاصی هستند که فقط
به لفظ مقیدند تا در پوست شیر از زبان گور صحبت کنند.
اشخاص دیگر از این حماقت خلاص شده تا اندازهای فهمیدهاند
همین که کلمه در خور معنی پیدا شد، خوب و زیباست، اما طرز کار آنها عوض نشده. طرز
مشاهدهی آنها هم بالتبع مثل قدماست؛ دیوانهاند از پی چیزهای باریک و خنک و گاهی
بسیار احمقانه که اساس تشبیهی را فقط آماده کنند. اما در برابر آنچه آنها را احاطه
کرده است کور ماندهاند.
اشخاص دیگر هستند که از همه، یا بعضی از این قیدها، جسته
اما با فرم کلاسیک، کار تازه میکنند. کار آنها درواقع در مغز انسان مثل ضربت چکش،
موذی و تکاندهنده است. آدم از خواندن شعر آنها یکه میخورد؛ مثل اینکه آدم مصنوعی
حرف میزند! همهچیز تازه است اما یک چیز گم شده و آدم را گیج میکند؛ میبیند گرگ
است و باید گوشتخوار باشد، اما نوک دراز دارد و دانه برمیچیند».
اگر همسایه همهی اینها را شنید و پوسخند زد یا به اصلاح
فکر شما پرداخت، به او میگویید: شوخی کردم؛ و از پیش او بیرون میآیید.
این بود آنچه میخواستم با رسیدن کتاب به شما گوشزد کرده
باشم.
شهریور 1324
1 comment:
از به اشتراک گذاشتن این نامه ها بسیار سپاسگزارم.
Post a Comment