تهران
20 اسفند 1314[1]
آقای صنعتیزاده[2]
رمان شما[3]
را خواندم. ترکیبات آن برحسب فانتزیهای شخصی است برای مشغولیات خواننده. از طایفهی
افکار «مجمع دیوانگان»[4]
شماست. یعنی یک تجاوز از حدود آن چیزهایی که ما را مشغول میدارد و هیچکدام قابل
اطمینان نیستند بلکه کاملا اجزا و مشهودات دنیایی تکمیلشدنی و اصلاحپذیر جلوه میکنند.
جز اینکه در این رمان دو قرن جلو رفتهاید و قدرت فکری و مادی انسان خیلی از شما
دلربایی کرده است. چنانکه در ص4 خودتان میگویید:
چاپ نخست به سال 1313 |
کلمات «بانکها، صرافها، دولت متبوعهی من» در
ص 115 که در همان صفحه به ضرر احتمالی طلا به واسطهی تکثیر آن، به واسطهی زده
شدن قارون، حدس زده میشود، داخل در همین مسایلاند. جریان ایدئولوژی در این کتاب
مثل جریان افکار عموم نویسندگان در طهران با مباحث طبقاتی که به تطور مشکل و ثروت
و کار و نتیجهی مخصوص منتهی میشود، مربوط نیست.
باز هم صرافها کیسههاشان برای پرکردن پول باز است و همهچیز
حتا تصمیم مردم برای تغییر طرز لباس هم در ص117 از روی طرز لباس قارون انجام گرفته
و نمونهی باوفای فانتزیهای نویسنده واقع میشود. ولی من به این مسایل رجوع نمیکنم.
معلوم است شکل حقیقی احساسات و افکار مردم در دویست سال بعد که موضوع رمان شماست،
میتواند برحسب حدس و تصوری که مربوط به متد و پرنسیپ علمی باشد با مقدار تقریبی
خود را به ما بشناساند، اما کیست که بتواد در روی مبنای تقریبی افکار و احساسات
خود ارزش غیرتقریبی را بدهد. خود شما در آخر کتاب این معنی را برای خاتمه دادن به
داستان «رستم و قارون» پیدا میکنید و با این عبارت متذکر میشوید:
«آقای جانکاس مردمان هر قرنی برای آن قرن خلق
شدهاند.»
علما معتقدند که نطفهی تشکیلات کنونی درضمن
حرکت تناقضی دورهی حالی است، بنا به این یک راه قرابت و آشنایی بین مولود اجتماعی
امروزه و مولودی که بعدها جای او را درنتیجهی فعالیت او و خودش خواهد گرفت، باز میشود.
بنابراین نظریه، انسان فقط مربوط به دورهی خودش قرار نمیگیرد. بهعلاوه این فکر
به موافقت با بعضی از متفکرین ایدهآلیزم تمام نمیشود که خیال میکنند تاریخ
مولود اشخاص است. بلکه اشخاص تا حدی موثر در تاریخ واقع شده و درعین حال که تاریخ
در نتیجهی قطعی خود یک نتیجهی اقتصادی است، اشخاص را به وجود میآورد.
اما از حیث شکل، صنعت، وضع اشخاص رمان و جریان
سریع وقایع، سبکی که شما دارید با سبک کلاسیک بیشتر اتخاذ دارد. من با این خلاصهسازی
که انسان مطالب زیاد را با بیان کم ادا کند، مخالف نیستم. خودم هم بعضی موضوعات به
همین سرعت، بلکه سریعتر از این نوشتهام. این طرز صنعت به رمان و نوول، معنی
حکایت میدهد. البته صنعتگر مجبور نیست کلیهی افکار خود را خرد کرده با شرح و بسط
لازمهی تجسم به حد اعلی در معرض درک و حس دیگران بگذارد. اما در خود همین طرز
صنعت هم که انسان وقایع و جزییات را زود از نظر میگذراند، میتواند در هر مورد هر
چیز را با شکل موثر و خیلی تجسمبخش خود به میان بگذارد. بسته به این است که
نویسنده از تاثرات خود صرفنظر کرده، دقایقی را که در میان جمعیت و طبیعت در او
مورد تاثیر واقع شده است، وصف کند. یعنی آن دقایق با جزییات و مختصات خود به هر
مقدار وقت که برحسب ذوق و هوش خود صنعتگر لازم میداند، وصف شود.
معروف است بعضی دستورها که فلوبر به موپاسان میداد[7].
خود فلوبر در استیل دچار سهو و انحراف میشود. اما موپاسان پیش میرود. رگ
زندگانی، نقطهی حساس اشیا را درضمن رآلیست[8]
خود که میخواهد بیان واقع کرده باشد، به دست میآورد. در آثار او شما به بوهای
مختلف اشیا هم برمیخورید، حتا بوی زمین که بوی تن لخت انسان را میدهد.
این امتیاز درنتیجه تعقیب جزییاتی است که میتوانند
در انسان موثر واقع شوند. نویسنده باید صنعت کند، بهتر از آنجور که مردم میبینند
بسازد و به مردم تحویل بدهد. همهچیز را ببیند، بشنود و بو بکشد. با تمام هوش و
حواس خود درمیان اشیا فرو برود. از خاکروبه گرفته تا میان گلهای مختلفه. از توی
پیشانی یک دختر تا میان سنگلاخها. بیان لازم که امروز میتواند مثل موسیقی و
نقاشی وسیلهی تحریک و انتقام واقع شود، این است.
میدانیم یک پل کهنه که روی یک رودخانه قرار
دارد و از شکافهای آن بعضی نباتات هرز روییده است چطور در نظر ما جلوه میکند،
ولی باید وصف کنیم. من دو رقم وصف میکنم، شما خودتان به من نمره بدهید:
1-
درحین عبور به پلی کهنه و قدیمی که از شکافهای
سنگهای آن نباتات خودرو روییده شده بود، فراز رودخانه واقع شده بود، برخوردند.
2-
در آنجا به پل «یاسل» برخوردند. این پل بسیار
کهنه و قدیمی به نظر میآمد. به مرور زمان از شکاف سنگهای آن چند شاخه خاکشیر و
اسپند و خلفه وحشی سبز شده بود. خلفهها گل داده بعضی از گلها پلاسیده شده بودند.
وصف دومی برحسب تجزیهی خود محسنات ذیل را داراست:
1-
حواس بیننده برحسب جست و خیز غیرطبیعی و سیر
سرسری و مشوش پل یاسل را تعقیب نکرده است. بلکه اول پل را دیده بعد متوجه کهنگی آن
شده است و در این ضمن دریافته است که از شکافهای سنگهای این هیئت کهنه چه
نباتاتی سبز شده است.
2-
جملات کوتاه و به متابعت خیال انسان ساخته شدهاند
(یعنی همانطور که خیال به تدریج پیش میرود و با وقفههای موقتی در جزییات اشیا
سیر میکند)؛ خواننده هم برحسب تدریج و توقف طبیعی که خود را قابل برای ورود اثرات
خارجی میسازد، با پل مزبور آشنا میشود.
3-
اسم محلی که به پل مزبور داده شده است، پل را از
حالت افسانه و خالی بودن و دروغ جلوهگر شدن، خارج ساخته است. به این جهت در نظر
خواننده راست جلوه کرده در خواننده تاثیر لازم را بخشیده است.
ولی صنعت شرقی این مساله را چنانکه مسایل دیگر،
رعایت نمیکند. یعنی یک صنعت روحانی و مذهبی است که مطابق با استیل مخصوص خود فکر
را با لایتناهی و باریکیهای مبهم، اتحاد میدهد. امثال آن را خیلی میتوانید در
اشعار قدما پیدا کنید.
گویندهی این شعر «یکی را حکایت کنند از ملوک»[9]
اگر قید میکرد که کدامیک از ملوک و در کجا معلوم است که مقصود خود را از قید
چیزهای دروغ و افسانهمانند خارج ساخته و بر تاثیر آن در خواننده، افزوده بود. ولی
نخواسته و اساسا به این خیال نیفتاده است.
اساس سبک خلق مزبور را میبینید که به این مساله
متوجه است که جزییات دنیایی قابل دقت و مشاهده را با مختصاتی که دارد (با آن شکل
مادی و موثر و محسوس که درخارج از ما وجود دارند) برای خواننده تهیه کند.
من خودم هیچچیز بر این سبک اضافه نکردهام.
بلکه نمونهای از شکل خلق اروپایی را مقصود دارم که میخواهد صنعت را در حد اعلای
جاذبه و تاثیر خود قرار بدهد. ممکن است هر نویسنده سلیقه و نظریات مخصوصی داشته
باشد. منافی نیست. این نظریات در قسمت کاراکتر آرتیست و شخصیت او (که مولود وضعیت
اجتماعی و مادی دوره اوست) تشخیص داده میشود. موم را هرقدر در میان انگشتان
بمالید، نرمتر میشود. صنعت و استیل هم همین حال را دارا هستند. نباید آرتیست
قانع بوده باشد. شما خیال میکنید من تا حالا چیزی نوشتهام که با آن راضی باشم؟
به عکس. همیشه یک چیز گمشده دارم. اندکی حرص چاشنی کار هر آرتیست واقع میشود که
به توسط آن لیاقت خود را بهتر بروز میدهد. همان حرص که علمای اخلاقی در مذمت آن
داد سخن را دادهاند.
معلوم است که این نظریات نه به فصاحت کلمات و
جملات مربوط است و نه به بلاغت و نظریات خالصا دقیقی است که در جنبهی ناتورالیزم[10]
خود فوق بلاغت واقع شده و یک رشته اطلاعات مستقل را تقاضا میکند.
بلاغت میگوید نویسنده باید یک دفعه به زبان یک
پیرزن حرف بزند، یک دفعه به زبان یک پهلوان. در فردوسی نمونههای آن را پیدا میکنید.
اما ناتورالیزم در صنعت بالاتر از این درخواست پرواز کرده، دخالت در طبیعت اشیا را
لازم میکند.
به این جهت است که صنعت جدید که جریانهای
تکاملی آن هر کدام عنوانی دارند، از هر جهت آرتیست را حذف میکند. محال است که
دارای افکار و احساساتی باشد و با وجود اطلاعات از سبکهای جدید صنعت، ابرام کند
که من به طرز قدیم شعر خود را بسازم. ولی شما از آن طبقه نیستید. شما با قوه کافی
که در نقل حوادث دارید و مخصوصا «رستم در قرن بیستدوم»تان را ازین نظر[11]
غنی ساختهاید، رمان همین دوره را مینویسید. نکته که به رمان شما تعلق بگیرد راجع
به این خواهد بود که آیا نویسنده راه دیگر برای بیشتر جلوهگر ساختن مقصود خود
دارد، یا نه.
از این قبیل خواهد بود سایر نکات که در رمان شما
و رمان هرکس از نظر[12]
صنعتی مورد مطالعه است. سایر مسایل در حکم جزییات است که ترجمه آن را از بین میبرد
ولی از همین که از جاذبهی سبک همان نویسنده بکاهد، کلیات محسوب میشوند.
نویسنده محتاج است به این که بیان خود را ساده و طبیعی قرار بدهد. نویسنده کسی است
که فکر و احساسات دارد. اینطور آدم برای ادای مکنونات خود قطع نظر از اینکه به چه
طریقه فکر میکند و فکر او تا چه اندازه با حقیقت مقرون و مساوی واقع میشود،
معلوم است که محتاج بیان نرم و مطیع است.
چهار قرن پنج قرن گذشته را حرف "با"
که در سر افعال میآورید زنده میکند، مثل: "بایستاد" برای چه این زندگی
که برای قربانی خود باید صفت را داشته باشد. این سلیقه برای زندگانی احساسات
امروزه یک تکهی تاریکی است که معنی را اگر مخفی نکند، زشت جلوه میدهد. با مشت بر
سر انسان امروزه میکوبد که بنشین. برای اینکه کلمه چون از مأنوسیت خود افتاده
است، به مشت شباهت پیدا کرده است. من نمیدانم در کرمان و سایر ولایات جنوبی شما
آن را استعمال میکنید یا نه (چنانکه ما در ولایات شمالی اصطلاحات مخصوص داریم)
ولی در تهران که مرکز فارسی فصیح امروزه است، مورد استعمال ندارد. باید گفت:
"ایستاد".
یک مساله دیگر را هم اگر رعایت میکردید، بهتر
بود. و آن مساله رعایت وحدت فکری Unite
است در یک رمان. وقایع عموما یک موضوع را دور میزنند. از این لحاظ نظر «رستم و
قارون» دو موضوع جداگانه و مستقلاند، هرقدرکه راه التیام و ائتلاف آنها را فراهم
بیاورید.
رویهمرفته رمان اخیر شما
به نظر من بهتر و تمیزتر از رمانهای سابق است[13].
فقط خوشحالی من از این است
که درخصوص آن اظهارنظر میکنم. و خوشحالتر ازین خواهم بود اگر ببینم که در شما
نفوذ کرده باشد.
دوست شما:
نیما یوشیج
[1] این نامه از کتاب نامههای نیما [نسخهبردار شراگیم یوشیج، موسسه انتشارات نگاه، 1376] برداشته و با نسخه طاهباز [مجموعه کامل نامههای نیما یوشیج، نسخهبرداری و تدوین سیروس طاهباز، نشر علم، 1376] مقایسه شد.
یادداشتها و پانوشتها از من است.
[2] عبدالحسین صنعتیزاده کرمانی
(1275- 1352ش):
«فرزند حاجی علیاکبر صنعتی در کرمان به دنیا
آمد و از چهاردهسالگی به کسب و تجارت مشغول شد و هم از اوان جوانی به نویسندگی
پرداخت» [ص256، ج2، ازصباتانیما، آرینپور، زوار، 1372].
«ماخالسکی در رمان تاریخی فارسی (1952)، صنعتیزاده
را "پدر رمانهای تاریخی ایران دانسته"» [ص38، صدسال داستاننویسی
ایران، میرعابدینی، چشمه، 1377]
«میرزا علیاکبر کرمانی در اسلامبول خدمت میرزا
آقاخان و شیخ احمد روحی را میکرده و معتمد بوده است. پس از دستگیری و اعدام آنان
قسمتی از کتابها و نوشتههایشان در اختیار میرزا علیاکبر باقی میماند. سپس از
اسلامبول به کرمان بازگشت [...] پس از مرگش آن نوشتهها به پسرش میرزاعبدالحسین صنعتیزاده
میرسد. [...] بنا بر تحقیقی که کردیم معلوم شد که قسمتی از آن نوشتهها و بعضی
نامههای میرزا آقاخان هنوز در تصرف عبدالحسین صنعتیزاده میباشد از جمله نسخه
اصلی کتاب رضوان به خط مولف [الخ]» [ص69، اندیشههای میرزاآقاخان کرمانی، آدمیت،
پیام، 1357].
همچنین نگاه شود به "نثر
نوین فارسی" [ص123،حسن کامشاد، آژند، 1383]
مقاله "رمان تاریخی در ادبیات فارسی کنونی"[ب نیکیتین، سمیعی گیلانی، ادبیات داستانی، فروردین و اردیبهشت 1386]
مقاله "رمان تاریخی در ادبیات فارسی کنونی"[ب نیکیتین، سمیعی گیلانی، ادبیات داستانی، فروردین و اردیبهشت 1386]
[3] «رستم در قرن بیستودوم» (1313).
«رمان رستم در قرن بیست و دوم را صنعتیزاده در تاریخ دهم خرداد 1313 به پایان برده و در همان سال هم چاپ کرده است. جمالزاده در دیباچهای که برا چاپ دوم کتاب نوشته، درباره آن چنین میگوید: «جنبه تاریخی داستان در مقابل جولان تصور و اندیشه مولف محترم تحتالشعاع واقع گردیده و نظر ایشان در ساختن این قصه بیشتر نشان دادن ترقیاتی است که در قرن اخیره در شئون اجتماعی نصیب نوع بشر گردیده و در پرتو آن کار به جایی رسیده است که حتا رستم دستان هم، که در زمان قدیم مظهر کمال بوده، در برابر مردم عصر جدید خود را خوار و زبون میبیند.» حقیقت اینکه اگر از چند فرد تاریخی، که نویسنده قهرمانان خود را از میان آنان برگزیده است، بگذریم، داستان به کلی از جنبه تاریخی عاری است. این کتاب هم مانند "مجمع دیوانگان" که شرحش گذشت، یک رمان محصول اندیشه و خیال و به اصطلاح علمی یک اوتوپی است. در این داستان، که رگهای از طنز خفیف در آن دویده است، نویسنده، با روبرو کردن فرد کاملی از قرون خالیه با هیکل و اخلاق و عادات زمان خود با افراد جامعه بسیار مترقی و متمدن بشری، تصدیق میکند که «قدرت انسان بالاترین قدرتها و تصورات میباشد» و بشر آینده با نیروی دانش و هنر، به ترقیات عظیم و شگرفی دست خواهد یافت و عالیترین وسایل زندگی و آسایش مادی را فراهم خواهد آورد. با این همه، مولف همیشه این سوال را در پیش چشم دارد که «آیا در ایام گذشته، این اشخاص عمر خود را بهتر به انتها رسانیده و خوشبخت بودهاند یا ما که به همهچیز و همهکار قدرت و توانایی داریم؟»» [ص227، ج3، ازصباتانیما، زوار،1382]
این رمان قرار است با ویرایش مهدی گنجوی و مهرناز منصوری، به زودی بازچاپ شود [رستم در قرن بیستمودوم، ویرایش مهدی گنجوی و مهرناز منصوری، نشر آسمانا، تورنتو، کانادا،2016]
«رمان رستم در قرن بیست و دوم را صنعتیزاده در تاریخ دهم خرداد 1313 به پایان برده و در همان سال هم چاپ کرده است. جمالزاده در دیباچهای که برا چاپ دوم کتاب نوشته، درباره آن چنین میگوید: «جنبه تاریخی داستان در مقابل جولان تصور و اندیشه مولف محترم تحتالشعاع واقع گردیده و نظر ایشان در ساختن این قصه بیشتر نشان دادن ترقیاتی است که در قرن اخیره در شئون اجتماعی نصیب نوع بشر گردیده و در پرتو آن کار به جایی رسیده است که حتا رستم دستان هم، که در زمان قدیم مظهر کمال بوده، در برابر مردم عصر جدید خود را خوار و زبون میبیند.» حقیقت اینکه اگر از چند فرد تاریخی، که نویسنده قهرمانان خود را از میان آنان برگزیده است، بگذریم، داستان به کلی از جنبه تاریخی عاری است. این کتاب هم مانند "مجمع دیوانگان" که شرحش گذشت، یک رمان محصول اندیشه و خیال و به اصطلاح علمی یک اوتوپی است. در این داستان، که رگهای از طنز خفیف در آن دویده است، نویسنده، با روبرو کردن فرد کاملی از قرون خالیه با هیکل و اخلاق و عادات زمان خود با افراد جامعه بسیار مترقی و متمدن بشری، تصدیق میکند که «قدرت انسان بالاترین قدرتها و تصورات میباشد» و بشر آینده با نیروی دانش و هنر، به ترقیات عظیم و شگرفی دست خواهد یافت و عالیترین وسایل زندگی و آسایش مادی را فراهم خواهد آورد. با این همه، مولف همیشه این سوال را در پیش چشم دارد که «آیا در ایام گذشته، این اشخاص عمر خود را بهتر به انتها رسانیده و خوشبخت بودهاند یا ما که به همهچیز و همهکار قدرت و توانایی داریم؟»» [ص227، ج3، ازصباتانیما، زوار،1382]
این رمان قرار است با ویرایش مهدی گنجوی و مهرناز منصوری، به زودی بازچاپ شود [رستم در قرن بیستمودوم، ویرایش مهدی گنجوی و مهرناز منصوری، نشر آسمانا، تورنتو، کانادا،2016]
[4] «هرگاه بعضی قصهها و
افسانههای ملی را که در آنها اندیشه دور پرواز مردم ایران، جهانی زیبا و محسود و
برون از دسترس آفریده است به حساب نیاوریم، ظاهرا این کتاب نخستین «یوتوپیا»
(رویای مدینه فاضله) در زبان فارسی است. این اتوپیا در فروردین 1303ش در تهران
منتشر شده است و نام آن با توجه به مضمون یک غزل سعدی که میگوید «خلق مجنونند و
مجنون عاقل است» اختیار شده است» [ص274و275، ج2، ازصباتانیما،آرینپور، زوار، 1372].
«در مجمع دیوانگان، نوشته صنعتیزاده، جمعی
دیوانه – درواقع عاقلتر از بقیهی مردم – از دارالمجانین میگریزند و توسط پیر
خردمندی، در رویا، به سوی آینده سفر میکنند و در "کشور خرد" ترقیات
2000 سال بعد را میبینند. صنعتیزاده برابری را در خیالات و در آیندهی دور امکانپذیر
میداند» [ص1176، ج3، صدسال داستاننویسی ایران، میرعابدینی، چشمه، 1377]
[6] در هر دو نسخه، تصحیح شراگیم
یوشیج و سیروس طاهباز، "مبانیت" آمده.
[7] برای شناخت
چهارچوب انتقادی فلوبر و موپاسان ن.ک. تاریخ نقد ادبی [ج 1/4، ص 18-28، رنه ولک،
نیلوفر، 1377]
[8] realist
[9] سعدی
[10] Naturalism
[11] در هر دو نسخه : «از این لحاظ نظر غنی ساختهاید».
[12] در ن. طاهباز «از نظر لحاظ نظر صنعتی مورد
[الخ]»
[13] کتابهای صنعتیزاده پیش از این : دامگستران یا
انتقامخواهان مزدک (ج یک1299، ج دو1304)، مجمع دیوانگان (1303)، مانی نقاشی
(1305)، سلحشور (1312)
No comments:
Post a Comment