Wednesday, August 31, 2016

نامه سوم به یحیا ریحان / 28 مرداد 1307


یوش[1][2]
28 مرداد 1307


ریحان![3]

میل داری از زندگانی یکی از دوستان چندساله‌ی خود که غیر از سایر دوستانت بوده است، باخبر شده و بدانی در دره‌های وطن خود چطور به‌سر می‌برد؟ همان‌طور که وحوش. و نهایت اشتیاق من در این است که باقی ایام خود را نیز به همین نهج بگذرانم!
به من می‌گویند غیرقابل معاشرت، این برای من خیلی بهتر از این است که به واسطه‌ی تحسین و تمجید خودشان[4]، خود را به من نزدیک ساخته اوقات گرانبهای من به مصرف صحبت‌های بی‌فایده برسد. من سال‌ها مردم را سنجیده‌ام. در فکر و عقیده‌ی خود مجرب و زبردست شده‌ام. انقلاب و اشخاص را شناخته‌ام. به آن کشتی شباهت دارم که از توفان گریخته است. آیا حماقتی از این بالاتر وجود دارد که خود را کوچک و بچه ساخته دوباره با طرارها و خیانتکاران رفاقت کنم، یا خود را از لذات و فواید زندگی بازدارم برای اینکه شایان تماشای مردم واقع شوم؟
با بصیرت کامل‌تر خودم به[5] سرتاپای وجود خودم را تماشا می‌کنم. از بدی عادت برای اینکه به دیگران معلوم کنیم در چه حد اهمیتی واقع شده‌ایم، قسمتی از اهمیت خود را به مصرف چیزهای بیهوده رسانیده[6]. به این معنی که خود را از کارهای لازم بازمی‌داریم تا ما را همان‌طور که هستیم نام ببرند. و اتفاقا موفق شده[7]، به خطا می‌رویم. چقدر تاسف‌انگیز است! اسم مجاهدت را شهرت می‌گذاریم.
فواید مفهوم این کلمه، که ابدا در حقارت یا عظمت روح ما تغییری نمی‌دهد، می‌تواند بسیار باشد، ولی من دریغ دارم که فواید بسیار دیگر عمر خود را به تمامه فدای این فواید خیالی و ذوقی ساخته، درحقیقت خود را محروم بدارم و پس از آن به این محرومیت افتخار کنم. چقدر فارغ از این وسوسه، آسوده می‌گذرانم[8].
برای مطالعه و دقت در این مساله لزوم ندارد به تاریخ اشخاص بزرگ و مشهور نگاه کنیم. من از «میرکا»، گاو جنگی معروفی که در حوالی جنگل نزدیک منزل دارد، یاد می‌گیرم. [میرکا جان دل است.][9] این حیوان به واسطه‌ی فتوحات خود همه‌جا مشهور است ولی ابدا برای شهرت خود زحمت نکشیده است. این است حقیقت لیاقت داشتن یک شهرت واقعی.
من نصف نظریات علمی[10] خود را در این‌گونه چیزها از زندگانی این وحوش پیدا می‌کنم. این حیوانات کتب معرفت‌الروح هستند، کتبی که چاپ نمی‌شود!
دوست من! آیا اطفال‌مان[11] را مثل حیوانات تربیت می‌کنیم؟ یعنی اول لیاقت را در آنها رشد می‌دهیم؟ بدبختانه باید بگویم، نه! اول روح آنها را که حسب الوراثه خفه و ضعیف است، خفه‌تر ساخته در هوای محبوس شهرها، محبوس بارمی‌آوریم. پس از آن آنها را در[12] آداب و اخلاق مصنوعی عصری می‌آزماییم. خیلی پیش از آنکه بنا به اقتضای ذاتی در جهات ممکن‌التصرف دماغ آنها تصرف کرده، عقل و فکرشان را رشد و صفا بدهیم[13]، برای اینکه اراده‌ی بدکرداری‌شان قوی و ثابت باشد آنها را تربیت بدنی داده[14] به میدان مبارزه می‌اندازیم و می‌گوییم این‌ها هستند دست‌پرورده‌های ما.
از من می‌پرسی این اطفال چگونه بار می‌آیند؟ به یک کلمه: میرکای عزیزم شاخ نمی‌زند و اینها بالعکس! به[15] اندکی مطالعه در کتب نویسندگان یا با من‌جمله سواد ابتدایی، خود را از مردان بزرگ دانسته[16]، به خود یک نوع اهمیت دیگر داده و به واسطه غرور بی‌اساسی که این اشتباه در آنها به وجود آورده است[17]؛ طلب مرتبه و شهرتی را می‌کنند که به هیچ‌وجه لیاقت آن را ندارند. این مرض مجاری جنایات و خیانت‌های مختلف نسبت به ملت و وطن است[18]. تمام اعضا و جوارح آنها در مقام اذیت به دیگران به منزله‌ی شاخ است برای اینکه مشهور بشوند.
چیزی که در این قریه قدری قابل ذکر است و روزها در ضمن گردش در مزرعه در[19] آن فکر می‌کنم این است و مربوط به همین تعالیم[20]. از سه ماه قبل تا کنون، در اینجا یک مدرسه ابتدایی تاسیس شده است. مدیر آن جوانی نجیب و جدی است. با من دوست شده، شعر می‌گوید. برای من شعرهایش را خواند. من به او محسنات شعر جدید را گوشزد کردم[21]. تاکنون بارها مرا دیدن کرده و دو دفعه با هم به صحرا رفته‌ایم.
هروقت چشم من به این اطفال خردسال می‌افتد که با کمال ترس و احتیاط سرشان روی کتاب‌هایشان[22] خم می‌شود، دوست من، فکر من می‌خواهد آتیه‌ی نامعلومی را راجع به آنها تجزیه کند. عقاید علمایی را که در تربیت و علم‌الروح چیز نوشته‌اند به خاطر می‌آورم و مشاهده می‌کنم که مملکت مستغنی از علما و انتخاب[23] اشخاصی است که نظریات و آرای آنها می‌تواند مضراتی را که هنوز گریبان‌گیر این نورسته‌ها نشده است از آنها دور کند!
عادتا[24] درس می‌دهند ولی نمی‌دانند برای چه فکر می‌کنند[25] و از چه راه اخلاق یا فکر و صنعت را به آنها تبلیغ بدارند! این سبک مکتبی است به طرز جدید ولی در دهات نتیجه‌ی دیگر را داراست[26].
خواهیم گفت ابتدائا در عرض شش سال تخمینی، بعضی از چیزها در مورد این اطفال مورد پیدا نمی‌کند[27]. اما اولین کتابی که طفل آن را قرائت می‌کند، آیا با دقت و موازین علمی تالیف یافته است؟ و لطمه‌ای که روح را از اعتلا و رشد طبیعی خود مانع باشد، به این معنی که معطل کند، در آن موجود نیست؟
انشای قربانت شوم یا مخترعات محررین اخیر قرن سیزدهم[28] به آنها تملق و دروغ را یاد نمی‌دهد؟ نثر قرون متوسطه ذهنشان را مغشوش نمی‌دارد؟
اما در مورد اخلاق و تشویق[29]، من در اینجا فکر می‌کنم چه تفاوتی لازم است در بین طرز تعلیم و تربیت کوهپایه و شهر وجود داشته باشد. کدامیک از این دو دسته اطفال را شبیه به هم بار بیاوریم؟ اطفال دهاتی را نسبت به زندگانی شهری تشویق کنیم یا اطفال شهری را نسبت به زندگانی دهاتی؟ و آیا این رویه مغایرتی در نتیجه‌ی تعلیم، که مفهوم عمل و زندگانی آتیه‌ی این اطفال باشد، به‌وجود نمی‌آورد؟[30]
این قسم تعلیم به شک شباهت دارد: از این رو که ندانسته‌ایم شهری بودن مفیدتر است یا دهاتی بودن. زیرا وحدتی به شکل تعلیم خود نداده‌ایم. با فساد شباهت دارد: زیرا سعی کرده‌ایم این معصومین را به آداب و اخلاق پر از فساد شهر نزدیک کرده باشیم[31].
این کار به تخریب شباهت دارد، چه چیز ما را مجبور کرده است که لفظ[32] تخریب را تعلیم فرض کرده، مفهوم خرابی را از تعلیم خود استنتاج کنیم؟ درصورتی‌که این اطفال کوچک چیزی را از ما کسر نکرده یا به ما نیفزوده‌اند، ما چرا می‌خواهیم این[33] عمل را درباره‌ی آنها بی‌باکانه مجرا بداریم. ولی می‌توانم بگویم چیزی که به ما افزوده‌اند محبت خودشان است و ما به‌عکس عداوت خود را به آنها می‌دهیم. خوشبختانه از یک جهت خوشحالم[34].
و آن این است که موسسات ما، که تقلید ناقصی از موسسات دیگران است، نمی‌دانند کدام صفات را می‌توانند از روح سلب کرده یا در روح به‌وجود بیاورند! قوانین اخلاقی تعین و قطعیت علمی نیافته‌اند و اطفال همان‌طور بارمی‌آیند که تصادفا مطابق با سوق طبیعی آنها است.
سایر چیزها بهانه‌اند، مدرسه‌های ما محلی است که در آنها طریقه‌ی خواندن را یاد گرفته، وقت می‌گذرانند.
چقدر رقت‌آور است حالت آن بچه‌هایی که به ضرب چوب و به حال گریه آنها را به این مدرسه‌ها، یعنی دخمه‌ها، می‌برند! به بال‌هایی که پرهایش نرسته[35] است حکم می‌دهند پرواز کن. مریضی را که هوای آزاد لازم دارد می‌گویند در حبس بمان. به این جهت که ما از این کوچولوها پرزورتریم[36] و آنها اتفاقا مطیع و زیردست ما واقع شده‌اند.
خداحافظ تو ریحان! من هرگز به این زیردست‌های بی‌گناه و از ما بی‌گناه‌تر زور نخواهم گفت.
گمراه کردن را بلد نیستم و نمی‌توانم پروبال خیال خود را ببندم[37]. هوای آزاد این قله را به هیچ‌چیز نمی‌فروشم. کامل‌تر از کتاب طبیعت و بهتر از شراب، آب سرد و گوارای این چشمه‌ی کوچک است که صدای ترشحات آن از این تخته سنگ دور نمی‌شود.
کوه «اری» و «نی‌کلا»[38] خیلی خلوت و مطبوع طبع من است. مخصوصا نی‌کلا. این مکان را برای انزوا دوست دارم. مسجد خرابه‌اش موضوع افسانه‌های قدیم روستاییان است. از غروب آفتاب سوسمارها در دره‌های تاریکش به خواندن می‌آیند.
همه‌چیز در اینجا فراموش می‌شود مگر یادگارهای دلکش قدیم و معشوقه‌ای که از شخص دور باشد.


دوست تو نیما  


[1] این نامه از کتاب «نامه‌های نیما، نسخه‌بردار شراگیم یوشیج، نگاه، 1376» (نس.ش) برداشته و آن را با همین نامه از «مجموعه کامل نامه‌های نیما یوشیج، گردآوری‌ونسخه‌برداری‌وتدوین سیروس طاهباز، نشر علم، 1376» (نس.ط) برسنجیده، اختلاف‌ها در پانوشت آمده است.
[2] نس.ط تاریخ ندارد.
[3] یحیی ریحان (یحیی سمیعیان متخلص به ریحان متولد 1313ق در تهران، وفات 1363. ن.ک «ص488، ازنیماتاروزگارما، یحیی آرین‌پور، زوار، 1384»)
[4] نس.ط: «...که به‌واسطه‌ی معاشرت‌های خود [الخ]».
[5] نس.ط این «به» را ندارد.
[6] نس.ط: «می‌رسانیم.»
[7] نس.ط: «و اتفاقا موفق شده» را ندارد.
[8] نس.ط : «چقدر فارغ از این وسوسه، رفیق تو آسوده می‌گذراند».
[9] نس. ش [میرکا جان دل است] ندارد.
[10] نس.ط «علمی» ندارد.
[11] نس.ط: «آیا "ما" اطفالمان [الخ]»
[12] نس.ط جای «در»، «با»
[13] نس.ط: «عقل و استعداد را در آنها تربیت بدهیم»
[14] نس.ط «تربیت بدنی داده» ندارد.
[15] نس.ط جای «به»، «با»
[16] نس.ط: «با اندکی مطالعه در کتب بزرگان، خود را از آنها دانسته یا با خط و سواد ابتدایی،»
[17] نس.ط: «و به این واسطه با کمال غرور این اشتباه در آنها به وجود آمده است؛»
[18] نس.ط جمله «این مرض...وطن است» را ندارد.
[19] نس.ط جای «در»، «به»
[20] نس.ط «...این است: از سه ماه قبل تا کنون در اینجا یک مدرسه ابتدایی تاسیس شده است.»
[21] نس.ط «...شعر می‌گوید. برای من شعرهایش را خواند. من به او محسنات شعر جدید را گوشزد کردم. با من دوست شده است.»
[22] نس.ط جای «کتاب‌هایشان»، «کتاب»
[23] نس.ط «انتخاب» ندارد.
[24] نس.ط «عادتا» ندارد.
[25] نس.ط «فکر می‌کنند» ندارد.
[26] نس.ط جمله «این سبک....داراست» را ندارد.
[27] نس.ط: «در عرض پنج سال یا شش سال بعضی از چیزها درباره‌ی آنها مورد پیدا نمی‌کند.»
[28] نس.ط «قرن سیزدهم» ندارد.
[29] نس.ط:«ازین گذشته من در اینجا فکر می‌کنم».
[30] نس.ط: «یعنی اطفال دهاتی را نسبت به زندگانی شهری و اطفال شهری را نسبت به زندگانی دهاتی تشویق کنیم؟ و آیا این مغایرتی در نتیجه‌ی تعلیم، که مفهوم عمل و زندگانی آتیه‌ی این اطفال باشد، به‌وجود نمی‌آورد؟»
[31] نس.ط جمله «با فساد شباهت دارد...نزدیک کرده باشیم» ندارد.
[32] نس.ط «لفظ» ندارد.
[33] نس.ط «این» ندارد.
[34] نس.ط جمله «ولی می‌توانم بگویم...خوشحالم» ندارد.  
[35] نس.ط جای «نرسته»، «بسته»
[36] نس.ط جای «پرزورتریم»، «پرورده‌تریم»
[37] نس.ط: «گمراه کردن را بلد نیستم و نمی‌توانم از پرواز خود مانع شوم».
[38] هر دو از توابع شهر بابل در مازندران.

No comments: