Thursday, September 15, 2016

دو نامه از نیما به یحیی آرین‌پور و یک یادداشت




[با مشروب، سیزده قران ناهار شد. آرین‌پور داد. این جوان خیلی به من کمک می‌کند. با هم در لنگرود اسباب خانه می‌خریم.
                   
             – 9 مهر 1308 سفرنامه رشت، نیما]


[نامه نخست[1]]

25 اردیبهشت 1307


آرین‌پور!

خیلی میل داشتم برای رفع دلتنگی‌های خود تهران را ترک کنم. قسمت کوهپایه‌ای که در آن بزرگ شده‌ام به خوبی محل تفرج را مهیا کرده است. ولی نمی‌دام چرا مصمم نمی‌شوم. آیا تصمیم[2] فرع بر خوشحالی است، و من بی‌نهایت تنگدلم؟ فقط می‌دانم هر دقیقه‌ای که بر دقایق حیات ما می‌افزاید عبارت از یک اجبار طبیعی است که بذاته هیچ‌کدام از قوا مسئول آن نیستند. کشتی سیر می‌کند، می‌رود [و][3] کسانی که به ساحل ایستاده‌اند بالعموم نمی‌دانند کجا می‌رود. هر روز این امواج حمله‌ور ما را تهدید می‌کند. دریا، مثل مرگ، دهان سیاهش را باز کرده می‌خواهد طعمه‌ی ضعیف خود را ببلعد. برای اینکه ما را به مدافعه طلبیده قدری بر مدت نامعلوم حیات خود بیافزاییم، بدون تصمیم بودن یا تصمیم قوی داشتن هرکدام از آنها یکی از اشکال این مدافعه‌ی طبیعی است[4].
چه کسی می‌تواند در تمام مدت حیات خوشی‌ها را منحصر و منسوب به خود گرداند. با کدام طریقه‌ی ممکن، [می‌توان][5] عاطفه‌ی دردناک را از مردم سلب کرد؟ من به نوبه‌ی خود از انجام این عمل عاجزم. مگر اینکه فکر و مشاهدات ذاتی خود را اول از خود سلب کرده، مثل دیگران تعمدا[6] نسبت به فلان نویسنده یا فلان عالم اقتصادی که کتاب سرمایه[7] را نوشته است، قلبم را مطیع ساخته و به زحمت خود را گنگ و کم‌فهم جلوه بدهم و سایرین را از خود برتر فرض کنم. اطاعت و تقلید من به اندازه‌ای باشد که از قلب خود دفاع کرده آن را فریب بدهم که نباید محبت در تو وجود داشته باشد و از قبیل این کارها...
با این خیال ممکن است قدری از مرارت‌های مدت حیات ظاهرا کم کرد. ولی عواطف انسانی، باز به جای خود باقی است.
من به کسانی که تا این حد مطیع و مقلدند بالعکس دستور می‌دهم. چیزی که هست، اشخاص از شناختن دستور ثانی به‌واسطه‌ی ضعف مغز و کمی گنجایش عاجزند.
در این صورت با تنگدلی‌های خود می‌سازم. آمدن به گیلان را به زمان مناسب‌تر می‌اندازم؛ ولی در تهران نخواهم ماند.
رفیق! دلم می‌خواست در پستوی «داروخانه» تو بنشینم و یک گیلاس لبریز در دست داشته باشم. می‌دانی از چه؟ آیا تو این کارها را بیشتر از من می‌کنی؟ آیا بیشتر از یک شاعر می‌توانی دنیا و تمدنش را زیر پا گذارده و[8] به جرعه‌هایی که مثل یاقوت می‌درخشد لبخند بزنی؟


رفیق تو:
نیما



[نامه دوم[9]]

طهران
دوست بسیار مهربان من![10]


عذر مرا قبول کنید از اینکه مختصر می‌نویسم. از روزی که به طهران آمده‌ام تب می‌کنم! نمی‌دانم نوبه است یا مالاریا. چون پول فراوان ندارم که به اطبای حریص و ظالم بدهم خودم به معالجه جسم خودم پرداخته‌ام. آسپرین، گنه‌گنه و عصاره‌ی بید می‌خورم. ولی به قدری گرفتاری‌ها زیاد است که برای این کار، یعنی معالجه خودم هم، فرصت ندارم. تقاضا می‌کنم به این ترتیب که می‌نویسم به من مساعدت بکنید: وکالت‌نامه‌ای را که در جوف کاغذ است به معارف برده، این حقوق را به صراف‌ها بفروشید بعد از کسر هفت تومان بقیه را برای من به طهران بفرستید.
به آصف رییس محاسبات معارف هم خانم نوشته است. عمده‌ی مطلب این است که طول نکشد. شاید فردا قانون طوری خود را تغییر داد که حقوق مردم را نصف کرد یا به کلی آنها را از حقوق خود محروم داشت. خداحافظ شما و سایر دوستانم در این هرج و مرج قانونی، اخلاقی و فکری. از مبدایی که به آن معتقدم سلامتی و رستگاری شما را طالبم.


نیما 


[آشنایی با یحیی آرین‌پور به قلم خودش[11]]



از من خواستید که شمه‌ای از زندگی‌نامه‌ی خود را به قلم بیاورم. اینک دفتر قطور زندگانی خویش را ورق می‌زنم، از گذشته و حال خود چیزی که شایسته‌ی ذکر باشد در آن نمی‌یابم.
در تبریز متولد شده‌ام، روز و ماه و حتی سال تولدم را به درستی نمی‌دانم. آچه از این بابت در شناسنامه‌ام آمده راه به جایی نمی‌برد، زیرا مستند به بیاضی و یادداشت پشت جلد کتابی نیست. همین‌قدر می‌دانم که در دوران نهضت مشروطه‌خواهی چشم به جهان گشوده و نخستین سال‌های کودکی را در نایره‌ی انقلاب خونین آذربایجان گذرانده‌ام و هم‌اکنون صفیر گلوله‌های ستارخان سردار ملی و دیگر مجاهدان غیور تبریز در گوشم طنین‌انداز است.
نیای پدریم عباس میرزا نایب‌السلطنه، یگانه مرد شایسته‌ی خاندان قاجار بوده و از طرف مادر سلسله‌ی نسبم به خواجه نصیرالدین حکیم طوسی می‌رسد. اگر نازیدن به نام نیک نیاکان روا باشد، من نازشم به این دو بزرگوار است.
از کتاب امروز، دفتر اول
آغاز تحصیلاتم برحسب اوضاع آن زمان در مکتبخانه بوده، درس ابتدایی را در دبستان تمدن تبریز آموخته‌ام و علوم متوسطه را در دبیرستان محمدیه‌ی آن شهر به پایان برده‌ام.
آموزگاران من در دبیرستان از جمله شادروان ابوالقاسم فیوضات، تقی رفعت و سید احمد کسروی بوده‌اند و من از بضاعت مزجات علمی هرچه دارم از آن بزرگواران دارم.
در دبیرستان و مدتها بعد از آن، گاهی به تفنن قصیده و غزل می‌ساختم و «دانش» تخلص می‌کردم. تقی رفعت که از دانش و ادب جهان متمدن بهره وافی داشت برای نخستین‌بار چشم و گوشم را به ادبیات نو باز کرد و پس از آن از شعر سرودن با آن قیود بی‌حدوحصر بیزاری نمودم. بعدها بعضی قطعات و ترجمه‌های شعریم به‌طور پراکنده در مجلات سخن و یغما به چاپ رسیده است.
در اواسط سال 1298 که در کلاس ششم دبیرستان تحصیل می‌کردم، شش شماره از مجله ادب را انتشار دادم و چون به‌واسطه فراغت از تحصیل، دبیرستان و سردبیری مجله را ترک کردم، شش شماره دیگر از آن مجله تحت‌نظر شادروان اسماعیل امیرخیزی منتشر شد.
در اواسط سال 1299 که دمکرات‌های آذربایجان به رهبری شیخ محمد خیابانی برپاخاسته و الغای قرارداد 1919 ایران و انگلیس و اجرای قوانین اساسی را خواستار بودند، وارد خدمت وزارت دارایی در تبریز شدم و تا مرداد 1332 سی‌وسه سال پیاپی در آن وزارتخانه مشاغلی داشتم. پس از بازنشستگی از خدمت دولت، چند سالی در دشت گرگان در خدمت اداره کل املاک شاهنشاهی و بعدها مدتی مدیرعامل یک موسسه بازرگانی بودم و اینک سه سال است که به عنوان مترجم و کارمند در شرکت ملی ذوب‌آهن ایران ادای وظیفه می‌کنم.
زبان روسی را در آموزشگاهی در تبریز فراگرفته‌ام و با زبان انگلیسی و فرانسه آشنایی دارم.
اکنون اوقات فراغت را با مطالعه و تالیف و ترجمه می‌گذرانم و تنها دلخوشی‌ام در زندگی آن است که اگر بتوانم نقشی از خود برای فرزندان این آب و خاک به یادگار گذارم.
در سال 1346 کتاب «ناصرخسرو و اسماعیلیان» تالیف نفیس برتلس ایرانشناس روس را به فارسی ترجمه کرده‌ام و این کتاب به همت بنیاد فرهنگ ایران چاپ شده است. ترجمه دیگرم کتاب «خاطرات سیمونیچ»، وزیر مختار روس، است که حاوی قسمتی از وقایع تاریخی پایان کار فتحعلی‌شاه و روزگار پادشاهی نواده‎اش محمدشاه و به‌خصوص شرح جنگ و عقب‌نشینی او از پشت دیوار هرات است، و به اهتمام موسسه فرانکلین چاپ می‌شود. و هم‌اکنون کتابی به نام «کارنامه فرهنگی و ادبی دوران شاهنشاهی خاندان پهلوی»، که درواقع متمم و مکمل کتاب «ادبیات ایران از صبا تا نیما»ست در دست تالیف دارم. توفیق از خدا و تکیه به دوست!


[یادداشت]

نیما جز این دو نامه، نامه‌ی دیگری به آرین‌پور ندارد. نامه‌ی دوم تاریخ ندارد اما در هر دو نسخه در میان دو نامه به تاریخ‌های 10 اردیبهشت 1312 (به ارژنگی) و 4 تیر 1312 (به نکیتا) جاگذاری شده است. گویا، براساس ترتیب‌بندی طاهباز و شراگیم که نامه‌ها را براساس تاریخ بازسپاری کرده‌اند، نامه در فاصله‌ی اردیبهشت و تیر 1312 نوشته شده است.
مشکل مجموعه نامه‌های نیما یکی این است که نامه‌ها یک‌طرفه آمده‌اند، و نامه‌هایی که به او نوشته‌اند که با آن وسواس نگهداری که نیما داشت، حتما در آرشیوش بوده چنانکه هر نامه را که می‌نوشته رونوشتی برای خود نگه می‌داشت که این هم رسمی بوده [همچون آخوندزاده که رونوشت تمام نامه‌هایش را به دقت نگهداری می‌کرده است]، را طاهباز و به دنبالش شراگیم، نخوانده و از چاپ آنها درگذشته‌اند [چه کسی می‌داند چه بلایی سر آرشیو نیما آمده؟]. مشکل دیگر این است که «نامه‌ها» یادداشت و توضیح و پانوشت و اعلام ندارد و این تنها مشکل این کتاب نیست، همه‌ی آنچه طاهباز گردآوری کرده، چنین رنجی می‌برند. امروز جز چند نام آشنا چون عشقی، هدایت، ذبیح‌الله صفا، خانلری، نفیسی، شاملو و چند نفر دیگر؛ کسی یادش نمی‌آید یحیی ریحان، سرتیپ‌پور، خلیل بیانی، حتا نصرالله فلسفی و کسان دیگری که مخاطبان نیما در نامه‌هایش بوده‌اند، که بودند. جای شگفتی و تاسف است که انتشارات نگاه در بازچاپ تازه‌ی «نامه‌ها» و «در هنروشعروشاعری»، کمینه اعلام نیفزوده است.
آگهی کتاب امروز برای نخستین چاپ کتاب از صبا تا نیما
*
ناگوارتر اینکه درباره زندگی و احوال یحیی آرین‌پور، جز همین یادداشت کوتاهی که خودش نوشته و در «کتاب امروز» به چاپ رسیده، مطلب دیگری نیافتم. هرکس سروکارش با تجدد و ادبیات و انقلاب بوده می‌داند هیچ مرجع دیگری جز کتاب مستطاب «از صبا تا نیما» و دنباله‌اش «از صبا تا روزگار ما»،  که به نام دیگری جز آنچه آرین‌پور در یادداشت‌اش در 1350 نوشته درآمده، درباره جریان‌های اصلی ادبی ایران به سوی مدرنیسم، کمینه از مشروطه تا استعفای رضاشاه، با آن دقت و نزدیکی به جریان‌ها، با منابع فراوان، تا امروز نوشته نشده است. شگفتا که از نویسنده‌اش بیش از این ندانسته باشیم که این هم حتما از ناآگاهی من است وگرنه بیست سی سال است جز ارج‌نامه و یادنامه ساختن که کاری نکرده‌ایم.  
*
در سفرنامه‌ی رشت[12] نیما، چند جا نام آرین‌پور آمده است. از آن چنین برمی‌آید که آرین‌پور که آن‌وقت در 1308 بیست‌ویکی‌دوساله بود، آنجا، مهمان نیما بوده است: «دیشب به‌قدری به من بد گذشت که حتا مهمان من [آرین‌پور] نیز در شکنجه بود»[13]. و این زمانی است که نیما با همسرش به رشت رفته‌اند تا عالیه «مدیره‌ی دایره‌المعلمات»[14] لنگرود شود.
از یادداشت آرین‌پور برنمی‌آید زمانی در گیلان زیسته باشد. اما «آمدن به گیلان را...» در نامه نخست نیما چنین می‌رساند که آرین‌پورِ در آن زمان در گیلان بوده است. جای دیگری در سفرنامه‌ی رشت می‌گوید «کسانی را که ملاقات کرده‌ام: پسرخاله‌ی آرین‌پور، جوانی مطلع»[15]، پس شاید کس و کاری هم در گیلان داشته است.
به‌علاوه در پاره‌ی پایانی نامه اول، «رفیق! دلم می‌خواست در پستوی «داروخانه» تو بنشینم و یک گیلاس لبریز در دست داشته باشم»، از آشنایی‌ای قدیمی‌تر میان آن دو پرده برمی‌دارد که نتوانستم جزییاتش را جایی ردیابی کنم.
دیگر، با اینکه در همان یادداشت کوتاه آرین‌پور از تقی رفعت، کسروی و فیوضات نام برده که هر کدام از متجددین و انقلابیون تبریز بودند، از آشنایی با نیما یاد نکرده است.



[1] این نامه از «نامه‌های نیما، ص176، نسخه‌بردار شراگیم یوشیج، نگاه، 1376» (نس.ش) برداشته و با همین نامه از «مجموعه کامل نامه‌های نیما یوشیج، ص232، گردآوری‌ونسخه‌برداری‌وتدوین سیروس طاهباز، نشر علم، 1376» (نس.ط) برسنجیده  شد، اختلاف‌ها در پانوشت آمده است.
[2] در نس ط: «تصمیمات» جای «تصمیم»
[3] ن شراگیم «و» عطف ندارد.
[4] نس ط جمله آخر از «برای اینکه» تا پایان به این شکل است: «ما نیز به مدافعه پرداخته قدری بر مدت حیات خود می‌افزاییم.»
[5] نس ش «می‌توان» ندارد.
[6] نس ط : «تعبدا»
[7] کتاب سرمایه، نوشته کارل مارکس
[8] نس ط «و» عطف ندارد.
[9] این نامه از «نامه‌های نیما، ص413، نسخه‌بردار شراگیم یوشیج، نگاه، 1376» برداشته و با همین نامه از «مجموعه کامل نامه‌های نیما یوشیج، ص537، گردآوری‌ونسخه‌برداری‌وتدوین سیروس طاهباز، نشر علم، 1376» برسنجیده  شد. اختلافی دیده نشد.
[10] آرین‌پور [در هر دو نسخه طاهباز و شراگیم در پانوشت گیرنده نامه آرین‌پور نوشته شده و نامه تاریخ ندارد.] 
در ن ش در پانوشت آمده است که «اصل نامه در دست نیست».
[11] «آشنایی با نویسنده از صبا تا نیما»، یحیی آرین‌پور، کتاب امروز، دفتر اول، 10/7/1357، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی.
[12] «دو سفرنامه از نیما یوشیج» به کوشش علی میرانصاری، سازمان اسناد ملی ایران پژوهشکده اسناد، 1379.
نخستین یادداشت سفرنامه رشت در «سه‌شنبه، 26 شهریور 1308» نوشته شده و تاریخ یادداشت پایانی «3 دی 1308» است.
[13] ص 148، همان
[14] ص147، همان
[15] ص145، همان

No comments: